أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجیم
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلّیاللهعلیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
تحف العقول روایتی از امام حسین«سلاماللهعلیه» نقل میکند. وقتی امام حسین«سلاماللهعلیه» رو به کربلا آمدند و اوضاع را وخیم دیدند، یعنی شهادت حضرت مسلم و تفرقۀ مردم را دیدند، این روایت را فرمودند. روایت انصافاً روایت حساسی است و معمولاً اینطور است که از امام حسین«سلاماللهعلیه» روایت کم داریم اما هرچه داریم از لطافت و دقت خاصی برخوردار است. فرمودند:
«إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ»[1]
غالب مردم، بندههای دنیا هستند یعنی همّ و غم آنها دنیاست و دین لقلقه لسانی بیش نیست. یعنی ایمانشان هم ایمان تقلیدی است. تا مشکل و استثناء و بلایی جلو نیاید، متدین هستند. نماز میخوانند و به حج میروند و عزاداری میکنند، اما اگر امتحانی جلو آمد، رفوزه میشوند. دیندار در امتحان نیستند. یعنی در بلا و امتحان کسی بتواند نمره بیاورد ولو نمرۀ کم باشد، خیلی کم است: «فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ».
خلاصۀ فرمایش امام حسین«سلاماللهعلیه» اینست که نود درصد مردم دینشان تقلیدی است. تا در حال عادی هستند، متدینند. همینطور که جامعه کار میکند، اینها هم میکنند و همینطور که آباء و اجداد آنها شیعه بودند، اینها هم شیعه هستند اما اگر امتحان جلو بیاید، رفوزه هستند. کم پیدا میشود که نمره بیاورد و لاأقل نمرۀ ده به بالا بیاورد.
این روایت را باید از دو سه جهت بررسی کنیم. یکی اینکه از نظر اسلام، دین تقلیدی غلط است. قرآن بارها و بارها میفرماید دین نمیتواند تقلیدی باشد. مذمّت میکند کسانی را که دینشان تقلیدی است:
«إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ وَ إِنّٰا عَلىٰ آثٰارِهِمْ مُقْتَدُونَ»[2]
قرآن میگوید نباید دین تقلیدی باشد، بلکه باید رسوخی باشد. رسوخی به دو معنا، آنکه قرآن دارد و اصرار زیادی روی آن دارد؛ 1ـ رسوخ در عقل و استدلال که اسمش را علمالیقین میگذارند. به راستی اگر به او بگویند امام حسین به چه دلیل حق است، فوراً جواب دهد. این عزاداریها به چه دلیل عالیست؟ باید فوراً بتواند جواب دهد. معاد جسمانی به چه دلیل است؛ باید فوراً دلیل بیاورد و بالاخره راجع به اصول دین. شیعه چهل اصل دارد و همه و مخصوصاً ما طلبهها باید با دلیل و برهان این چهل اصل را بدانیم. اگر نباشد، «وَ الدِّينُ لَعقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ»؛ و همان است که به آن تقلید میگویند. ممکن است یقین هم داشته باشد اما یقین تقلیدی است و تا شبههای به او میکنند، یقین از بین میرود. معنای «لَعق» غذایی است که میچشند. مثلاً خانم غذا را میچشد تا ببیند شور است یا نه. به آن چیزی که سر زبان میآید، «لعِق» میگویند و اگر به راستی با یک شبهه از بین برود، دین تقلیدی میشود. لذا اسلام از نظر عقلی بیش از صد اصل دارد. تشیع علاوه بر آن چیزهایی که برای اسلام هست، خصوصاً چهل اصل دارد. فقط منحصر به اصول دین نیست بلکه شیعه چهل اصل دارد. همۀ این چهل اصل، باید لاأقل برای ما علمالیقین باشد:
«سَنُرِيهِمْ آيٰاتِنٰا فِي اَلْآفٰاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ»[3]
دلیل و برهان میخواهد و فقط مربوط به خداشناسی نیست بلکه مربوط به همۀ اصول اسلامی و همۀ اصول تشیع است. این باید برای همه باشد. نگویید که نمیشود و همان کسی که اصلاً سواد ندارد و اهمیت به تلویزیون میدهد و یک سال طول میکشد و این باید فلان فیلم را ببیند. اگر همین اندازه راجع به اصول دین و اصول مذهب اهمیت دهد، حسابی ملاّ میشود. این از اوجب واجبات است و از اوجب واجبات تحصیل علم راجع به اصول دین و راجع به فروع دین و راجع به اخلاق است.
اصلاً دین یعنی اعتقادات راجع به اصول، یعنی احکام راجع به رسالۀ مرجع تقلید و یعنی اخلاق راجع به زندگی کردن با مردم و یا در خانه. بنابراین واجب و لازم است که این علمالیقین را داشته باشیم. به این علم استدلالی و علمالیقین میگویند. این یک قسم است که «وَ الدِّينُ لَعقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ» نباشد، بلکه در عقل رسوخ کند.
قسم دومی که خیلی مهمتر است، اینست که در دل رسوخ کند. اسم صورت اول را علم میگذاریم و همه باید راجع به اصول دین عالم باشیم یعنی بدانیم. اما این بدانیم غیر از اینست که باور داشته باشیم. یعنی دل این چهل اصل شیعه را باور داشته باشد. اسم این را عینالیقین و حقالیقین میگذارند. و در سورۀ تکاثر هر سه هست. یعنی هم علمالیقین و هم عینالیقین و حقالیقین هست. آن عینالیقین و حقالیقین مربوط به دل است و اینکه دل باور کند. آنگاه دل به مراتب باور میکند. یک وقت شهودی است که به آن حقالیقین میگویند. گاهی هم شهودی نیست اما دل باور کرده است و به آن عینالیقین میگویند.
این استدلالی نیست. به قول آن آقا:
پای استدلالیــون چوبین بود پای چوبین سخت بیتمکین بود
بنابراین باید باور باشد. آن استدلال کاربرد ندارد اما این حقالیقین و عینالیقین کاربرد دارد و کاربردش به اندازهای است که اگر شیطان دنیا را به او بدهد و بگوید یک گناه کند، او نکند و حسابی کنترل باشد. حال این از کجا پیدا شود؟ قرآن میفرماید با عبادت:
«وَ اُعْبُدْ رَبَّكَ حَتّٰى يَأْتِيَكَ اَلْيَقِينُ»[4]
نماز شب میخواهد، اجتناب از گناه میخواهد، نماز اول وقت و با جماعت میخواهد و بالاخره اهمیت به همۀ واجبات و اهمیت به مستحبات و اجتناب از گناه میخواهد. اگر یک دفعه گناهی از دستش در رفت، تضرع و زاری دارد و دل شکسته و متلاطم است. این حالت به مرور زمان به انسان باور میدهد. آنگاه جزو «اِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ» نیست و بدانید که معمولا در امتحانها، همینطور که امام حسین«سلاماللهعلیه» میفرماید: «فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ»؛ اگر امتحان جلو بیاید، در امتحان مردم رفوزه هستند. تجربه هم به ما همین را میگوید. شما فکر کردید صد و بیست هزار نامه به امام حسین بنویسند در حالی که نامهها یک خورجین شده بود. بعضی از آنها نامۀ شخصی بود از رؤسا و مشهورها و بعضی هم شخصی نبود بلکه توماری بود و از یک طایفه بود. نوشته بودند آقا بیایید و ما صددرصد مهیا هستیم. آقا امام حسین«سلاماللهعلیه» حضرت مسلم را فرستادند که برو و ببین اینها چه میگویند. حضرت مسلم آمد و هجده هزار نفر گفتند هرچه بگویی قبول میکنیم. به راستی یک لشکر هجده نفر شد. اطراف دارالاماره را گرفتند. به قول آن آقا اگر هرکدام یک خشت از دارالاماره برده بودند، تمام میشد. اما ناگهان احساسات و ترس و ریاست آنها را برد و رفتند که رفتند. به اندازهای رفتند که حضرت مسلم وقتی نماز عشا را خواند و بیرون آمد، آن مریدی که همیشه به دنبال اسب میدوید و دهانۀ اسب را میگرفت، دهانۀ اسب را به حلقۀ در مسجد بسته بود و رفته بود.
اگر آن دین رسوخی و قلبی نباشد، همه میروند. همان که امام حسین«سلاماللهعلیه» میفرمایند: «اِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحوطونَهُ ما دَرَّتْمَعائِشُهُمْ»؛ تا امتحان جلو نیامده، متدین هستند و اما «فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ»؛ که در قضیۀ حضرت مسلم همه رفتند و فقط آن پیرزن بود که حضرت مسلم را راه دارد و نتوانست کاری کند.
حال خود امام حسین«سلاماللهعلیه» آمده است. جاذبۀ امام حسین خیلی بالاست و از هر کهربا و آهنربایی بالاتر است. آقا امام حسین«سلاماللهعلیه» خیلی کار کردند که جذب کنند اما هرچه کردند، نشد. در آخر کار که هیچکس نبود، یک روضه خواندند. اول خودشان را معرفی کردند که من که هستیم. اما نشد. اتفاقا معلوم میشود تصرف ولایی هم کردند که همه ساکت شوند و زنگها از کار بیفتد. اما نشد و وقتی تصرف ولایی را برداشتند، دیدند که همان است. دوباره تصرف ولایی کردند و نصیحت کردند و فرمودند ای مردم اشتباه میکنید. ای مردم طولی نمیکشد که میفهمید چه اشتباه بزرگی کردید. تصرف ولایی را برداشتند و دیدند همان که بودند، هستند و خیلی از آنها به امام حسین«سلاماللهعلیه» جسارت کردند و حتی شمر همان وقت خیلی به امام حسین«سلاماللهعلیه» جسارت کرد.
آقا امام حسین«سلاماللهعلیه» قرآن را باز کرده بودند و روی سر گذاشته بودند. حتی با عمامه و شتر آمده بودند و قرآن روی سر مبارکشان بود اما باز نشد. دفعه سوم روضه خواندند و گفتند ای مردم اگر من تقصیر دارم، زن و بچۀ من که تقصیر ندارند پس چرا به آنها آب نمیدهید و صدای العطش آنها بلند است. اما باز هم نشد و مالک بن نویره جلو آمد و اول جسارت کرد و بعد سنگی به پیشانی آقا زد و پیشانی شکسته شد. مثل اینکه غمهای عالم به دل امام حسین آمد که چرا اینطور شد.
بعد آقا امام حسین«سلاماللهعلیه» آمدند پیش حضرت زینب که زینبم عیال نیایند بلکه خودت بیا و دستمال بیاور و پیشانی مرا ببند. زینب مظلومه سؤال کرد که چطور شد؟ فرمود: «ملئت بطونهم من الحرام». جاذبه نمیشودچون: «اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ اَلشَّيْطٰانُ فَأَنْسٰاهُمْ ذِكْرَ اَللّٰهِ»[5].
معنایش اینست که میدانستند امام حسین کیست و چه خبرهاست، اما وقتی «اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ اَلشَّيْطٰانُ فَأَنْسٰاهُمْ ذِكْرَ اَللّٰهِ» باشد، فایده ندارد؛ زیرا دین رسوخی و آن باور نیست و الاّ اگر آن باور باشد، یک ریاست مختصر که هیچ، بلکه هرچه باشد نمیتواند کار کند و نیروی کنترل کنندۀ صددرصد برای انسان است و تالی و تلو معصوم میشود. استاد بزرگوار ما حضرت امام«قدّسسرّه» مدعی بودند و شاید مرحوم شیخ انصاری هم در کتاب عدالت همین را میگویند که مرتبۀ عالی تقوی، عصمت است. یعنی به عبارت دیگر مرتبۀ بالای باور، عصمت است. به قول حضرت امام«قدّسسرّه» اگر به امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» دنیا را بدهند و بگویند یک گناه بکن، این کار را نمیکند، زیرا باور دارد. باور به اینکه همه جا محضر خداست و این در محضر خداست و ادب حضور باید مراعات شود. میرسد به اینجا که میفرمایند:
«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُه»[6]
به خدا قسم جهان هستی را به من بدهند و بگویند به یک مورچه ظلم کن و پوست جو را از بیجا از دهان این مورچه بگیر، نمیکنم.
به این، ایمان رسوخی میگویند. همین که حضرت امام«قدّسسرّه» فرمودند خیلی خوب است. مرتبۀ چهارم تقوا همان عصمت است که به راستی اگر عالم هستی را بدهند که یک گناه نکند، مسلّم نمیکند. تجربه این را ثابت کرده است. حضرت موسی برای بنیاسرائیل خیلی کار کرد و آنها را از ذلت نجات داد. آن هم با معجزهها که عصا را میانداخت و اژدها میشد. حضرت موسی رفتند که تورات را برای آنها بیاورند اما وقتی برگشتند، آنها گوسالهپرست شده بودند، زیرا «وَ الدِّينُ لَعقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ».
عبارت «فَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ» و مشابه آن که مکرر در قرآن آمده، امر به خواندن تاریخ دارد. «فَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ» یعنی تاریخ بخوان، البته با لمّ به تاریخ و با علت تاریخ و با تاریخ سیاسی. و از این تاریخ پند بگیر. این روایت امام حسین«سلاماللهعلیه» و این جملۀ درد و دل امام حسین«سلاماللهعلیه» که به ما رسیده، خیلی جملۀ بالایی است که ما باید بدانیم اگر ایمان رسوخی و ایمان قلبی و باور باشد، رستگاریم و الاّ نمیشود امتحان جلو نیاید:
«أَ حَسِبَ اَلنّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا»[7]
امتحان هرکسی به گونهای است. اگر ایمان لقلقهای باشد، رفوزهایم و اگر ایمان استدلالی باشد، کنترل میکند اما کاربردش کم است و اگر ایمان قلبی باشد، نیروی کنترل کننده است.
و صلّیالله علی محمّد وَ آل محمّد
[1]. تحفالعقول، ص 245: «به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبان آنهاست، تا جايى كه دين وسيله زندگى آنهاست، دين دارند و چون در معرض امتحان قرار گيرند، دينداران كم میشوند.»
[2]. زخرف، 23: «ما پدرانمان را بر آیینی یافتیم و ما هم حتماً به آثارشان اقتدا میکنیم.»
[3]. فصلت، 53: «به زودی نشانههای خود را در کرانه ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که بیتردید او حق است.»
[4]. حجر، 99: «و پروردگارت را تا هنگامی که تو را مرگ بیاید، بندگی کن.»
[5]. مجادله، 19: «شیطان بر آنان چیره و مسلط شده و یاد خدا را از خاطرشان برده است.»
[6]. نهجالبلاغه، خطبۀ 224: «به خدا قسم، اگر هفت اقليم را با آن چه زير آسمانهاست، به من دهند تا خدا را نافرماني کنم و پوست جويي را به ناحق از مورچهاي بگيرم، چنين نخواهم کرد.»
[7]. عنکبوت، 2 و 3: «آیا مردم گمان کرده اند، همین که بگویند: ایمان آوردیم، رها میشوند و آنان [به وسیله جان، مال، اولاد و حوادث] مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟، در حالی که یقیناً کسانی را که پیش از آنان بودند، آزمایش کردهایم.»