أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث امروزمان راجع به قضاء ولی است. اگر کسی پدر یا مادرش بمیرد و نماز و روزهای بر ذمّۀ آنها باشد، پسر بزرگ باید این نماز و روزه را به جا بیاورد.
اصل مسئله، مسئلۀ مفیدی است و مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» نیز با یک اصل و بیست و پنج فرع، این مسئله را برای ما فرمودند.
مسئلۀ اول که مسئلۀ اصل است، مسئلۀ بسیار مشکلی است و گذشتن از آن انصافاً کار مشکلی است؛ لذا اختلاف بالایی هم در میان فقها هست. اصل مسئله اینست که پسر بزرگ باید نماز و روزۀ پدر و مادر را بخواند، اگر پدر و مادر از دنیا رفته باشند و نماز و روزهای بر ذمّۀ آنها باشد.
این اصل روایات فراوانی دارد اما روایات کلی است و بیان جزئیات در روایات نشده است. اختلاف مهمی که در مسئله هست، اینست که این نماز و روزهای که به گردن پسر بزرگ است، آیا نماز و روزهای است که ولو طغیاناً یا عصیاناً پدر نماز نخوانده باشد یا مادر روزه نگرفته باشد و بالاخره اگر مثلاً پدر شصت سال داشته و شصت سال عمداً نماز نخوانده و الان از دنیا رفته، پسر بزرگ باید این نمازها را قضاء کند و یا مادر یک عمر عمداً روزه نگرفته و الان مرده است، حال پسر بزرگ باید این روزهها را بگیرد. یعنی یا خود بگیرد و یا اجیر بگیرد. نماز را هم یا خود بخواند و یا اجیر بگیرد.
این یک قول است و حتی در حواشی عروه نیز این قول دیده میشود، ولی دلیلی برای این قول نداریم. گفتند مطلقات است. حال اگر شک جلو بیاید، مطلقات را از ما میگیرد برای اینکه مطلقات در مقام بیان نیست و خواه ناخواه نمیدانیم نمازهای سهوی یا نمازهای درحال مرگ است، اصل اقتضاء میکند قدر متیّقن است. قدر متیّقن نمازهایی است که در مرض موت نخوانده و نمیتوانسته بخواند و یا روزههای که در مرض موت نمیتوانسته بگیرد و اما در مطلق نمازها اینکه تمسک به اطلاق شده، درست نیست و علاوه بر این حرج است و «يُريدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْر» مسلّم اینطور تکالیف را برمیدارد. لذا قول اول ولو اینکه قائل هم دارد، اما با قاعدۀ حرج و با قدر متیّقن از روایات و با نداشتن اطلاقات در مقام بیان نیست.
قول دوم که زیادتر از قول اول دیده میشود، اینست که گفتند نمازها و روزهها که نسیاناً از دست رفته است. مثلاً مادر باید در ماه مبارک رمضان روزه بگیرد اما بچۀ حامله داردو روزههایش را نگرفته و مرده است. پسر بزرگ باید این روزهها را بگیرد. همچنین اگر پدر مریض بود و در ماه مبارک رمضان نتوانست نماز بخواند و روزه بگیرد و مُرد؛ این نمازها را پسر بزرگ باید بخواند و روزهها را به جا بیاورد.
معلوم است که این قول با قول اول خیلی تفاوت دارد. از این جهت هم این قول دوم، قول مشهور در میان اصحاب شده است. اما اگر از اینها بپرسند که دلیل چیست؛ میگویند اطلاقات است و اما نمیتوانند دلیل معتنابهی برای قولشان بیاورند. اصل هم اقتضاء میکند عدم را. نمیدانیم مثلاً یک ماه نماز به ذمّۀ پسر است یا نه؛ آنگاه مثلاً ده روز به ذمّهاش است. قاعدۀ أقلّو أکثر اقتضاء میکند که یک ماه نباشد. لذا دلیل معتنابهی مثل قول اول برای مسئله نداریم. حتی من در شرحی که بر عروه نوشتم، گفتم قول شاذ است و لا یعبأ به؛ درحالی که قول شاذ نیست اما باید این را هم متوجه باشیم که درحالی که شاذ نیست، دلیل معتنابه هم ندارد.
قول سوم که معتنابه است و قدرمتیّقن است و باید بگوییم همه قائلند و اجماع روی آن هست و کسی نیست که این قول را قبول نداشته باشد و آن هم نماز و روزه در حال مرض است که نمیتوانسته بگیرد و بعد هم نمیتوانسته قضا کند و الان مرده است و نماز و روزهای به ذمّهاش است و یا نماز و روزه در مرض موت باشد. مثلاً در ماه مبارک رمضان مریض شد و نتوانسته روزههایش را بگیرد و ده روزه را از دست داد و یا نتوانست نماز بخواند و ده نماز از دست داد. اگر نماز و روزۀ پدر یا مادر از بین رفته باشد، اما سهواً یا اضطراراً باشد؛ این قدر متیّقن روایات است. بنابراین قضای پدر و مادر بر پسر بزرگ است، البته آن نماز و روزه که در مرض موت پدر و مادر باشد و بعد هم نتوانسته بگیرد. و اما اگر نماز و روزه در مرض موت هم هست اما خوب شد و میتوانست روزه بگیرد اما نگرفت و از دنیا رفت. در اینجا نباید پسر بزرگ قضا کند. به عبارت دیگر نماز و روزۀ متیّقن که بر ذمّۀ پدر یا مادر است و پدر و مادر نتوانستند آن نماز و روزه را به جا بیاورند و مردهاند؛ بر عهدۀ پسر بزرگ است. این قول مشهور در میان فقهاست و علاوه بر این قدر متیّقن هم هست و از میان روایات قدر متیّقن همین قول سوم است که میتوان گفت این نماز و روزه بر پسر بزرگ واجب است «لدلالة الروایاة». یعنی روایات، قدر متیّقن و دلالت و سندش برای این قول سوم خیلی رساست. این قول مشهور شده اما قول دوم هم قائل دارد و فرقش اینست که قول دوم قائل دارد اما دلیل ندارد و اما قول سوم، علاوه بر اینکه مشهور است، دلیل هم به خوبی دارد و قدر متیّقن از روایات است. هفت هشت ده تا روایت در مسئله داریم و قدر متیّقن از این روایات، این قول سوم است. اگر هم روایت نداشتیم و با اصل و با قاعدۀ أقل و أکثر میگفتیم که نماز پدر و نماز و روزۀ مادر در مرض موت که از دنیا رفتند، پسر بزرگ باید بخواند. لذا خیلی عالیست که بگوییم قول اول و قول دوم شاذ است و قول سوم مشهور است و «خیرالأمور أوسطها». لذا عقیدۀ ما اینست که اگر پدر یا مادری از دنیا رفت، پسر بزرگ نماز و روزههای در مرض موت را جبران کند.
این خلاصۀ این اصل است. مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» این اصل را در اینجا میآورند و بعد هم بیست و پنج فرع بر این اصل بار میکنند، اما اصل مطلب را خیلی مفصل فرمودند و فروعات را در بیست و پنج فرع گفتند اما مختصر و من توانستم در این بیست و پنج فرع، فرعی را پیدا کنم که از آن اصل پیدا نشود و یا فرعی که خودمان نتوانیم این فرع را به دست بیاوریم؛ لذا باید بگوییم که خلاصۀ اصل اینست که گفتم و روایات هم برای قول سوم گفتم و لاأقل روایات قدرمتیّقن را گفتیم؛ لذا از نظر سند و دلالت و از نظر قول مشهور، یک قول جا افتاده و قابل قبولی است؛ و اما قول اول و قول دوم را میتوان گفت که دو قول شاذ است و لاأقل دلیلی ندارد برای اینکه مطلقات نمیتواند دلیل بر آن باشد و در مقام بیان نیست، بلکه مطلقات با قاعدۀ أقل و أکثر و با قاعدۀ قدر متیّقن گیری در روایاتی که در مقام بیان نیست و مقدمات حکمت ندارد، مطلب را درست کنیم و مابقی اقوال را هم با قول شاذ و عدم دلیل برای قول، طرد کنیم و از روایات اهلبیت«سلاماللهعلیهم» و یا از قول مشهور خلاصهگیری کنیم و آن اینست که اگر پدر یا مادری از دنیا برود و بمیرد و در مرض موتش نماز و روزههایی به ذمّهاش بماند، پسر بزرگ باید این نمازها و روزهها را ادا کند؛ و اما اگر نماز و روزه طغیاناً به ذمّهاش است، گفتم اصلاً معنا ندارد که گردن پسر بگذاریم؛ چنانچه اگر در غیر مرض موت است، دلیل نداریم که گردن پسر بزرگ بگذاریم. اما اگر نماز و روزهای از پدر و مادر در مرض موت است، قاعده نمیگوید که باید پسر بزرگ این نماز و روزه را بخواند، اما روایات به خوبی دلالت دارد و قدر متیّقن از روایات است و میگوییم پسر بزرگ باید این نماز و روزهها را بگیرد و اگر نمیتواند باید اجیر بگیرد. اگر نمیتواند، در هر وقتی که میتواند، این نماز و روزهها را بخواند و اگر نشد، نخواند. و اما بیش از این قول دلیل ندارد و مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» نیز بیش از عرض من نتوانستند کاری کنند؛ اما اصلی که ایشان متعرض شدند، خیلی مفصل و مکرّر است و خلاصهاش همین بود. بعد هم آن بیست و پنج فرع، تکرار مکرّرات است. برای عوام مردم خوب است و اما برای عروه و برای طلبهها، از این بیست و پنج فرع، فرعی نداریم که داخل در این اصلی که گفتم، نباشد. به عبارت دیگر مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» یک اصل مفصل گفتند و بعد هم بیست و پنج فرع گفتند که از نمونههای این اصل است و با یک اصل و بیست و پنج فرع، مسئله را تمام کردند.
من خیال میکنم اگر فردا بر سر نماز جماعت برویم، خیلی بهتر باشد از اینکه به اصل امروز بپردازیم و بعد هم چند روز در باب بیست و پنج فرع صحبت کنیم. آنچه مرحوم سیّد و بزرگان گفتند، من عرض کردم و اصل مطلب واضح است. بنابراین اگر آقایان صلاح بدانند، فردا نماز جماعت را شروع میکنیم، وگرنه خواه ناخواه باید از فرع اول شروع کنیم.
و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد