بسم الله الرّحمن الرّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي»
خدمت به خلق خدا، مانع سقوط انسان
در دو جلسۀ گذشته، از خدمت به خلق خدا و مراعات قانون مواسات، به عنوان يکي از موانع مهم سقوط انسان ياد شد. همچنين در آن جلسات، به اقسام چهارگانۀ قانون مواسات اشاره گرديد و در اين جلسه به شرح چهار قسم قانون مواسات خواهيم پرداخت.
اقسام و مراتب قانون مواسات
مرتبۀ اوّل: دستگيري از فقرا و درماندگان
يکايک آدميان و به خصوص مسلمانان بايد در خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج، به فکر يکديگر باشند؛ به گونهاي که حتي يک نفر گرسنه و بدون لباس، يک نفر بدون مسکن و يک مرد يا زن بي همسر، در بين آنان يافت نشود. اگر جامعۀ اسلامي نسبت به اين موارد بيتفاوت باشد، نميتواند ادعاي مسلماني کند. قرآن کريم در سورۀ ماعون ميفرمايد: واي به اين نامسلمان! که در وقت نماز غافل از نماز است و واي به آدمهاي متظاهر که ميتوانند حوائج ديگران را رفع کنند، امّا نميکنند.
اين مطلب ساده نيست، هشدار قرآن کريم جدّي است و بايد همۀ مسلمانان نسبت به آن توجّه ويژه داشته باشند و بدانند که اگر بخواهند، اگر همّت و ارادۀ خود را به کارگيرند، ميتوانند در صدد رفع حوائج همديگر باشند و يک جامعۀ عاري از فقر و درماندگي و به طور کلي، عاري از احتياج تشکيل دهند.
مسلمانان صدر اسلام خواستند و شد. لذا در آن ده سال که پيامبر اکرم«صلياللهعليهوآلهوسلّم» در مدينه تشکيل حکومت دادند، همه از نظر خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج مثل هم و در رفاه بودند. در آن مقطع زماني، قانون مواسات در بين مردم حاکم بود و از اين جهت گرسنهاي در بين مردم يافت نميشد، امکان نداشت جواني احتياج به همسر داشته باشد و بيهمسر بماند، و به طور کلي مسلماني وجود نداشت که احتياج داشته باشد و ديگران احتياج او را رفع نکنند.
افزون بر اين، مسلمانان صدر اسلام از اهل بيت«سلاماللهعليهم» آموخته بودند که به رعايت قانون مواسات اکتفا نکنند؛ از اين رو در حالي که خود احتياج داشتند، ايثار ميکردند و در استفاده از امکانات، ديگران را بر خود ترجيح ميدادند و مقدّم ميشمردند.
«وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»[1]
ايثار خصلت پسنديدهاي است که قرآن کريم از خواصّ جامعه انتظار دارد به آن اهميّت بدهند. حاکميّت روح ايثار، گذشت و فداکاري در مسلمانان صدر اسلام باعث شده بود که جامعه يکرنگ و يکشکل باشد و مشکل و درماندگي يک نفر، مشکل همه تلقّي شود. لذا اگر بنا بر احتياج، فقر و گرسنگي بود، همه محتاج و گرسنه بودند و اگر قرار بود در رفاه باشند، همه از نظر خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج، راحت و در رفاه بودند.
پيامبر اکرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم»، جامعۀ اسلامي و مسلمانان را بهگونهاي تربيت کرده بودند که خدمت به همديگر را واجب و ضروري ميدانستند و اساساً رعايت قانون مواسات، جزو امور عادي و رايج زندگي مسلمانان بود و ترک آن، با نکوهش شديد آن حضرت همراه ميشد. چنانکه همواره به مسلمانان ميفرمودند: کسي که سير بخوابد و همسايۀ او گرسنه باشد، مسلمان نيست.
«مَا آمَنَ بِي مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ»[2]
رسول اکرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم»، به سفارش زباني و توصيۀ مسلمانان براي اهميّت به قانون مواسات بسنده نميکردند، بلکه خود ايشان و اهل بيت، در عمل، پيشتاز خدمت به خلق خدا و مهمتر از آن، ايثار، گذشت و فداکاري بودند. مسلمانان نيز در دامان تربيت عملي اهل بيت پرورش يافتند و با اقتدا به ايشان، در خدمترساني به يکديگر و دستگيري از نيازمندان از هم پيشي ميگرفتند.
رسم پيامبر اکرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم»، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، اين بود که هرگاه ميديدند که قادر به کمک کردن ديگران هستند، هرگز دريغ نميکردند. مثلاً اگر مشاهده ميکردند که يک نفر نياز به خانه دارد يا در حال خانه ساختن است، جوانان را جمع ميکردند و براي او سنگ و گِل ميبردند و در عرض چند روز خانۀ او را ميساختند.
مرتبۀ دوّم: گرهگشايي
مرتبۀ دوم از قانون مواسات، گره گشايي است. به اين معنا که همه وظيفه دارند به رفع گرفتاري همديگر بپردازند و به گونهاي عمل کنند که هيچکس ناراحت و غمگين نماند و همۀ جامعه شاد باشند. جامعۀ اسلامي و مورد پسند خداوند متعال، جامعهاي است که در آن اگر بنا بر گرفتاري است، همه گرفتار باشند، وگرنه همه راحت و خوشحال و آسوده خاطر باشند. چنين جامعهاي وقتي پديد ميآيد که همه، گرفتاري ديگران را گرفتاري خود بدانند و به هر صورت ممکن براي رفع آن تلاش کنند.
رفع حوائج مردم و گرهگشايي از کار همنوعان در فرهنگ تعاليم ديني بسيار ارزشمند است و ثواب والايي دارد. بسياري از مردم تصوّر مي کنند که صرفاً عزيمت به کربلا و مکه ثواب دارد، در حالي که ارزش و ثواب خدمت به خلق خدا بسيار والاتر است. رفتن به زيارت خيلي خوب است و ثواب دارد، امّا گرهگشايي از گرفتاري مردم، بايد در اولويت قرار گيرد. اکنون وضعيّت جامعه به جايي رسيده است که با وجود نيازمندان و مستضعفين فراوان، مردم تا چندين سال ديگر براي عمرۀ مفرده ثبت نام کردهاند.
امام دوّم، امام حسن مجتبي«سلاماللهعليه» در روايتي که مکرراً براي شما خواندهام، ميفرمايند:
«قضاء حاجة المؤمن أفضل من اعتکافِ شهرٍ»[3]
آن امام بزرگوار، بعد از آنکه شخصاً به دنبال يکي از مردم راه افتادند و به رفع گرفتاري او پرداختند، از او سؤال کردند که چرا از برادرم حسين کمک نخواستي و راه خود را براي رسيدن به من دور کردي؟ گفت: ايشان در مسجد رسول الله معتکف بود و نخواستم مزاحم اعتکاف آن حضرت شوم. آنگاه امام دوّم فرمودند: اگر کسي گره از کار مسلماني بگشايد، ثوابش از يک ماه اعتکاف در مسجد بالاتر است. و اين در حالي است که اعتکاف، ارزش و ثواب والايي دارد. اين روايت و روايات مشابه آن که فراوان است، به ما ميفهماند که بايد به قانون مواسات و گرهگشايي از خلق خدا اهميّت دهيم. اگر جوانان عزيز ميخواهند عاقبت به خير شوند و اگر ميخواهند سقوط نکنند و با يک جرقّۀ انحرافي نابود نشوند، بايد به اندازۀ وسع و توانايي خود از کار مردم گره گشايي کنند.
راوي ميگويد خدمت امام هفتم حضرت موسي بن جعفر «سلاماللهعليهما» رسيدم و گفتم: استاندار اهواز شيعه است و من گرهاي دارم و به دست او باز ميشود. آن حضرت در دو جمله و با کنايهاي که دشمنان متوجه نشوند، براي استاندار چنين نوشتند: «هرکس گره از کار يک برادر باز کند، خدا را خشنود کرده است و اين برادر تو است، يعني شيعه است». ميگويد: اين نامۀ کوچک و مختصر را به نزد استاندار آوردم و او متوجه شد که نامه از موسي بن جعفر است. بلند شد ايستاد و نامه را روي سر گذاشت و با يک تواضع خاصي، حاجت مرا برآورد. اسب خودش را هم به من داد، براي اينکه پياده رفته بودم و تشک خودش را هم روي اسب انداخت و مرتب به من ميگفت: خوشحال شدي؟ درهم و دينار فراواني هم از مال خودش به من خرجي راه داد و دوباره گفت: خوشحال شدي؟! سپس ميگويد: خدمت امام هفتم برگشتم و ايشان با شنيدن قضايا، برافروخته و خوشحال شدند و تبسّم کردند. عرض کردم: آيا کار او شما را خشنود ساخت؟ فرمودند: به خدا سوگند که گرهگشايي او مرا خوشحال کرد، اميرالمؤمنين را خشنود ساخت، به خدا قسم که جدّم رسول الله را شاد کرد و قطعاً خداوند را خشنود ساخته است.[4]
بنابراين، همگان بايد توجه جدي داشته باشند که خشنودي خداوند متعال و اهل بيت«سلاماللهعليهم» در به دست آوردن دل يک انسان است. کسي که امام حسين«سلاماللهعليه» را دوست دارد و ميخواهد ايشان را خوشحال کند، بايد بداند که آن حضرت، با گرهگشايي از کار و گرفتاري مسلمين خوشحال خواهند شد. حتي به دست آوردن دل ديگر مسلمان، با سلام و تعارف و با اعتنا به آنان و تحويل گرفتن آنان خداوند و اهل بيت را خشنود ميسازد و بسيار ارزشمند است.
مرتبۀ سوّم و چهارم: احترام به شخصيّت ديگران و دفاع از آنان
مرتبۀ سوم در قانون مواسات، شخصيّت قائل شدن براي ديگران و احترام به شخصيّت ديگران و مرتبۀ چهارم، دفاع از شخصيبت ديگران است. هرکس با هر موقعيّت اجتماعي که باشد و هر شغلي که داشته باشد، شخصيّت دارد و همه وظيفه دارند شخصيّت او را محترم شمارند. ملاک احترام به شخصيّت از منظر اسلام و تعاليم قرآن و عترت، انسانيّت انسانها است و ميزان دارايي مالي و نيز مرتبۀ شغلي و اجتماعي، در اين باره تأثيري ندارد. حتي پايين بودن سطح تحصيلات افراد نيز نبايد مانع احترام به آنان شود.
سورۀ عبَس، به طرز شگفتآوري، با بيان يک داستان واقعي، به همين نکته اشاره ميفرمايد و بايد اين سوره و تذکرات اخلاقي آن مورد توجه همگان قرار گيرد. ميفرمايد: شخصي متموّل، خدمت پيغمبر اکرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم»، نشسته بود. يکي از مسلمانان که نابينا و فقير بود و تقرّبي نزد رسول اکرم داشت، طبق معمول وارد شد و خودش را در کنار آن متموّل نشاند. آن مرد با ترشرويي با او برخورد کرد، به گونهاي که آن نابينا متوجه بياعتنايي و ترشرويي وي شد. در اين هنگام، پيغمبر اکرم ناراحت شدند و فرمودند: چرا اينگونه برخورد کردي؟ چرا به او بياعتنايي کردي؟! ترسيدي که تموّل تو به او بچسبد و فقر او به تو سرايت کند؟! چرا چنين کردي؟ آن مرد متموّل که از کردار خود ناراحت شده بود، گفت: نصف دارايي خود را به اين شخص نابينا ميبخشم تا جبران بياعتنايي من به او بشود و از من راضي گردد. پيامبر گرامي«صلّياللهعليهوآلهوسلّم»، فرمودند: اين هبه است و بايد ببينيم که خودش راضي ميشود يا نه؟ مرد نابينا نپذيرفت و گفت: نه، من ميترسم با پذيرفتن اين مال، مثل او شوم و نميارزد. بگذاريد در فقر و کوري خود بمانم. آنگاه سورۀ عبس نازل شد و پس از ذکر داستان فرمود: از کجا خود را بهتر از او ميپنداري که بياعتنايي ميکني؟
«بسمالله الرّحمن الرّحيم عَبَسَ وَ تَوَلَّى، أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى، وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»[5]
اهميّت قرآن کريم به اين موضوع به ما ميفهماند که بايد براي شخصيّت همۀ انسانها احترام قائل باشيم، از شخصيّت افراد دفاع کنيم و مراقب باشيم اهانت، توهين، تحقير و کوبندگي در رفتار و گفتار ما نباشد. خداوند متعال در حديث قدسي ميفرمايد:
«مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ»[6]
تفاوت هم نميکند، مرد راجع به زن و زن راجع به مرد و زن و شوهر نسبت به فرزندان و فرزندان مخصوصاً هنگام مواجهه با پدر و مادر، بايد رفتاري توأم با ادب و احترام و عاري از هرگونه توهين و تحقير داشته باشند. بعضي اوقات، جوان امروزي، مقداري درس خوانده و مثلاً خود را روشنفکر ميداند و از اين جهت، زير بار حرف پدر و مادر نميرود. حتي گاه امر والدين را با بياعتنايي پاسخ ميدهد. اين نحوۀ رفتار، جنگ با خداوند است. به جاي اينکه دست پدر و مادر را ببوسد و حرف آنان را بشنود، بياعتنايي و اهانت ميکند. هرکس توهين به کسي کند، با خدا جنگيده است. با پيغمبر جنگيدن، چقدر گناه دارد؟! با اميرالمومنين جنگيدن، چقدر گناه دارد؟! اين روايت ميگويد: اين کار، جنگ با خود خداوند است.
اما صادق«سلاماللهعليه» در ذيل اين روايت که روايت صحيحالسّند است و مرحوم کليني نقل کرده، ميفرمايند خيال نکن که ولي يعني يکي از اولياء الله يا يکي از صالحين، بلکه منظور از ولي در اين روايت، هريک از شيعيان هستند.
احترام گذاشتن به شخصيّت ديگران، يکي از فضيلتهايي است که در جامعۀ فعلي فراموش شده است. امروزه بسياري از جوانان، براي ديگران شخصيّت قائل نيستند که سقوط آنان را در پي خواهد داشت. در بسياري از ادارهها، هنگام مراجعۀ ارباب رجوع، کارمند اداره به او بياعتنايي ميکند؛ سرش را بلند نميکند و جواب سلام او را هم نميدهد، آن ارباب رجوع مجبور است صبر کند تا کم کم آن کارمند سرش را بلند کند و بعد هم بگويد: برو هفتۀ ديگر بيا، در حالي که کارمند اداره بايد خدمتگزار مردم باشد و وظيفه دارد به حوائج آنان رسيدگي کند، ولي به او بياعتنايي و اهانت ميکند که جنگ با خدا است.
عواقب بياعتنايي به مردم
بياعتنايي به مردم که متأسفانه امروزه عادي و رايج شده است، جنگ با خداست و غضب خداوند متعال را به همراه دارد که نتيجهاي جز نابودي نخواهد داشت. پيرمرد روشن ضميري که وضع مالي او خوب بود، به من گفت: من در قديم نوکر يک ارباب بودم. روزي در حالي که باران تندي ميباريد، بالاي ايوان ايستاده بود و من پاي ايوان بودم، او حرف ميزد و من هم جرأت نکردم نزد او بروم که خيس نشوم و او هم به من نگفت به بالاي ايوان بيا، بلکه همانطور حرف ميزد و من خيس ميشدم. آن پيرمرد گفت: دل من از رفتار او سوخت. واي اگر دل کسي بسوزد که ناگهان دنيا را به هم ميريزد. گفت: دلم سوخت و طولي نکشيد که قصر ارباب سوخت و طولي نکشيد که از حکومت عزل شد و طولي نکشيد که به گدايي افتاد و در عوض وضع مالي من خوب شد. مدّتي گذشت و در يک ماه مبارک رمضان، موقع افطار و در حالي که باران شديد ميآمد، متوجه شدم کسي درب خانۀ مرا ميزند. هنگامي که رفتم درب را باز کنم، همان ارباب را ديدم که زير باران شديد خيس شده و پاهايش در گِل فرو رفته و براي گدايي به در خانۀ من آمده است. او را به داخل خانه بردم و از او پذيرايي کردم و ماجراي آن روز و خيس شدن من و بياعتنايي او را به ياد آوردم.
بياعتنايي به مردم، مخصوصاً براي کساني که از ثروت يا رياست خاصّي برخوردارند، منجر به سقوط و بيچارگي آنان خواهد شد. در وضع فعلي بسياري از افراد، به عنوان سياست يا به عنوان طرفداري از اين و آن، به ديگران توهين ميکنند. الان وضع ما به اينجا رسيده که بسياري از روزنامهها، فحشنامه شده و توهين آميز است. سايتهاي اينترنتي که دچار مصيبت بدتري شدهاند و مملوّ از اهانت، غيبت و تهمت شدهاند. متأسفانه فراوان مشاهده ميشود که جوانان به عنوان سياسي بودن و به عنوان انقلابي بودن، در جلسات فقط فحش ميدهند، توهين ميکنند و ناسزا ميگويند. اين اهانتها و اين تهمتها گرفتاري دارد. خداوند متعال دوست ندارد کسي به بندگانش توهين کند و از اين جهت، اهانت کننده را دشمن خود ميداند. همين امر، موجب سقوط و تباهي است.
در اين سي و چند ساله که از پيروزي انقلاب ميگذرد، من افراد زيادي را ديدهام که ابتدا موفق و نمره اول بودند، امّا تندي کردند و تندي آنان که با اهانت به اشخاص يا بياعتنايي به مردم همراه بود، منجر به سقوط آنان شد و عاقبت به خير نشدند.
بنابراين همه بايد مواظب رفتار و گفتار خود باشند و از توهين به ديگران به شدّت بپرهيزند که عواقب سختي در پي خواهد داشت. بسيار ديده شده است که مرد در خانه بداخلاق است و به همسر خود توهين ميکند و ناگهان يک روز صبح که از خواب بيدار ميشود، ميبيند که فلج شده است و تا آخر عمر به همان زن محتاج ميشود. آن وقت التماسش شروع ميشود، اما ديگر فايدهاي ندارد. آن زخم زبانها، سرزنشها و بداخلاقيها کار خودش را کرده است.
چرا دختران جامعۀ کنوني اينقدر سقوط کردهاند؟! براي اينکه معمولاً پدران آنان بدجنس و بدکردار هستند. چرا پسرهاي امروزي تا اين اندازه سقوط کردهاند؟! براي اينکه پدران آنان به مردم بياعتنايي کردهاند. خداوند دست اين پسر را نميگيرد و او محکوم به سقوط است. ناگهان با دوستي نامشروع با يک دختر، نه آبروي خودش و خانواده، بلکه آبروي طايفه را ميريزد.
خدمت به پدر و مادر، برتر از چهل شب عبادت در مسجد سهله
زياد ديدهايم که جوان به پدرش توهين کرده و در اثر شکستن دل پدر، آبرويش ميرود و بعد سقوط ميکند. راوي ميگويد: من چهل شبانه روز به مسجد سهله رفتم. شبهاي چهارشنبه از اوّل شب تا صبح در مسجد بودم. شب چهلم که خدمت آقا امام زمان«ارواحنافداه» رسيدم، ايشان يک جمله به من گفتند و رد شدند. فرمودند: اگر خدمت پدر را کرده بودي، بهتر از آمدن به مسجد سهله بود. متأسفانه برخي جوانان به جاي خدمت به پدر و مادر که ارزش والايي دارد، به آنان توهين ميکنند. معلوم است که اين افراد سقوط خواهند کرد و عاقبت به خير نخواهند شد.
من از همۀ شما، مخصوصاً جوانان عزيز تقاضا دارم که توهين نکنيد، مخصوصاً مراقب باشيد به پدر و مادر و پيرمردها و افراد متشخص و به ويژه به مراجع، علما و بزرگان اهانت نکنيد. به قول مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني، توهين به علما و مراجع، مانع عاقبت به خيري است و موجب ميشود انسان در «وادي تيه» واقع شود. يعني يک زندگي تلخ و همراه با سرگرداني و چه کنم چه کنم، براي او رقم ميزند تا از دنيا برود. به تجربه اثبات شده است که اهانت به ديگران انسان را بيچاره ميکند و راه سعادت را به روي او ميبندد.
پينوشتها
================
1. حشر / 9
2. الكافي، ج 2، ص 668
3. کافي، ج 2، ص 198
4. بحارالأنوار، ج 48، ص 174
5. عبس / 3-1
6. الكافي، ج 2، ص 352