بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي»
بحث جلسۀ گذشته دربارۀ این بود که چه عواملی انسان را به سقوط میکشاند و به جای اینکه به مقامی برسد که جز خدا نداند، به مقامهای پست میرسد و انسان باید مواظب باشد که این عوامل سقوط را نداشته باشد.
اولین عامل سقوط انسان که مقداری دربارهاش صحبت شد، «نفس اماره» بود؛ دومین عامل سقوط که به طور فشرده دربارهاش صحبت شد، «گناه» بود و بیان شد فرقی میان گناهان کوچک و گناهان بزرگ وجود ندارد؛ از «غفلت»، به عنوان سومین عامل سقوط نام بردیم و بیان شد که غفلت از آن عامل اول و دوم حتی از نظر قرآن کریم مهمتر است و بحث به آنجا رسید که اصلاً از نظر قرآن کریم همۀ عبادات برای اینست که ما حالت توجه داشته باشیم: «إِنَّني أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري»؛ و در جلسۀ قبل مقداری دربارهاش صحبت شد.
چهارمین عاملی که انسان را به سقوط میکشاند، تخیّلها، توهمّها و وسوسههاست. اگر تخیّل و توهّم بر انسان مسلط شد، دیگر نمیتواند رستگار شود، لذا علمای علم اخلاق، بر ضرورت رفع این رذیلۀ اخلاقی خیلی پافشاری دارند. اما این را هم باید بدانید که علمای علم اخلاق میدانند که دوری از این عامل سقوط، کاری بسیار مشکل است. انسان باید به جایی برسد که افکارش در اختیار و تحت کنترل خودش باشد. علاوه بر انبیاء الهی و اوصیای ایشان«سلاماللهعلیهم»، بعضی از اهل دل در خواب هم فکرشان دست خودشان است. یعنی حتی در خواب هم تخیّل و توهّم و فکر بیجا ندارند.
علمای علم اخلاق به این رذیلۀ اخلاقی «هفوات» میگویند. هفوات جمع «هفوه» و به این معناست که فکر انسان دست خودش نباشد. در این صورت، تخیّلها، توهمّها و وسوسهها روی او کار میکنند و به طور ناخودآگاه افکار بی پایه و بدون نتیجه بر او مسلط میشود. بهعبارت دیگر، فکر تخیّلی و فکر توهّمی بر او مسلط میشود، که معمولاً انسانها چنیناند. البته بزرگان معتقدند که نمیشود انسان فکر نداشته باشد، اما اکثر مردم فکرشان بی پایه است، فکرهایشان تخیّلی و توهّمی است و اولین ضرری که برایشان دارد، آن است که دل را سیاه میکند. اگر سیاهی همۀ دل را گرفت، به تعبیر قرآن کریم، وای بر این دل: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّه».
وای بر آن دلی که سیاه است و فکرهای تخیّلی و توهّمی بر او مسلّط است. چنین کسی توجه ندارد و فراموش کرده است که افکارش باید موجب استکمال او باشد. کمتر کسی پیدا میشود که فکرش دست خودش باشد. استاد بزرگوار ما علامۀ طباطبایی«رحمتاللهعلیه» میفرمود: بارها ما به مرحوم آقای قاضی همین نکته را میگفتیم که این «هفوات» را چه کنیم و چه کنیم که ما فکرهای بیجا نداشته باشیم و فکرمان دست خودمان باشد و موجب استکمال شود؟ آقای قاضی«رحمتاللهعلیه» هم اقرار میکردند که این کار مشکل است، اما بالأخره نشدنی نیست و باید روی آن کار کرد.
سراغ داریم افرادی را که فکرشان حتی در خواب، دست خودشان است و اگر انسان بخواهد استکمال داشته باشد، باید این افکار تخیّلی، افکار توهّمی و افکار وسوسهای در او نباشد.
از آیات قرآن کریم و از روایات اهلبیت«سلاماللهعلیه»، چنین استفاده میشود که شیطان بیش از این نمیتواند روی انسان اثر بگذارد، یعنی اثر شیطان همین است که انسان را سرگردان کند تا وسوسهها، تخیّلها و توهمّها را بر وی مسلط سازد. پس انسان باید به هر اندازه که میتواند در این زمینه تلاش و کوشش کند و مانع تسلّط اوهام و خیالات بر خود شود. مثلاً اگر در خواب نمیتواند، در بیداری تلاش کند و اگر در بیداری هم نمیشود، لاأقل در عبادات سعی کند از وسوسهها، تخیلها و توهمّها رهایی یابد.
آنچه افراد معمولی در نماز و عبادات میبیند، حضور قلب نیست؛ من خیال نمیکنم حتی در این جلسۀ مقدّس، کسی باشد که بتواند بگوید من دو رکعت نماز با حضور قلب خواندهام. معمولاً وقتی انسان میگویید: «الله اکبر»، وقت آنست که شیطان با وسوسههایش و با افکار بیجا او را از راه بیرون ببرد و بعد از آنکه گفت: «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»، او را رها میکند. اما نمازگزار از اول تا آخر نماز، در نماز نیست، پس کجاست؟ معلوم است به دنبال افکار بیجا و افکاری که هیچ ارزشی ندارد. این تخیّلها، توهمّها و وسوسهها انسان را از نماز بیرون میبرد و یک وقت متوجه میشود که دیگر نماز تمام شده است. اگر در جلسۀ ما کسی هست که این حضور قلب را لاأقل در نماز داشته باشد، معلوم است که خدا نعمت خیلی بزرگی به او عنایت کرده است. کار شیطان فقط و فقط همین القاء تخیّلها، توهمّها و وسوسهها است، لذا اهل جهنّم در قیامت، قبل از رفتن به جهنّم، با داد و فریاد به شیطان اعتراض میکنند و شیطان هم آنها را مجاب میکند، جهنّمیان به شیطان میگویند: تو ما را گمراه کردی و تو ما را جهنّمی کردی! قرآن کریم میفرماید که شیطان اینچنین جواب میدهد: من فقط وسوسه کردم و شما نباید از وسوسههای من منحرف شده باشید، من فقط توانستم شما را وسوسه کنم، آن هم بهصورت خنّاسی و غیرمستقیم بود و این در حالی بود که شما من را نمیدیدید، و من تنها وسوسه میکردم: «وَ ما كانَ لى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ الّا انْ دَعَوْتُكمُ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلوُمُونى وَ لوُمُوا انفُسَكُمْ».
صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و اوصیای آنها به شما گفتند که در راه مستقیم باشید، ولی حرف آنها را نشنیدید. این در حالی بود که شما آنها را میدیدید و با استدلال با شما حرف میزدند، اما نه مرا میدیدید و نه استدلالی در حرفهایم بود، من شما را دعوت كردم، فقط وسوسه کردم و اجابتم نموديد. این کلام قرآن است و این چنین نزاع را نقل میکند. بعد هم شیطان به آنها که در اثر تخیّل جهنّمی شدهاند میگوید: مرا ملامت نکنید، بلکه خود را ملامت کنید. جهنّمیان هم خوب مجاب میشوند.
حرفهای شیطان ناحساب است، ولی یک این حرفش، حرف حساب است. آری کار شیطان همین است که انسان را به فکر بیندازد، آن هم به فکرهای بیجا.
افکار و تخیّلهای شیطانی اقسامی دارد: قسم اوّل آن، گاهی فکر شیطانی، فکر گناه، تقلّب و حقهبازی و العیاذبالله شهوت جنسی و عشقبازی و امثال اینهاست؛ اما یک قسم دیگر آن، برای آدمهای خوب است، یعنی فکری که هیچ نتیجه و فائدهای ندارد، فکرهای بیهوده که هر مقدار فکر کند بالأخره بدون نتیجه تمام میشود، یعنی نمیتوان اثری بر آن بار کرد. افکار انسان باید دارای نتیجه و فایده باشد، باید فکر علمی و فکر فرهنگی داشته باشد، به این میگویند فکری که اثر دارد.
انسان یک ساعت مطالعه میکند، بعضی اوقات میرسد به آنجا که آن یک ساعت مطالعه خیلی ارزش پیدا میکند. در روایات، برای یک ساعت تفکّر، ارزشی معادل یا برتر از یک سال عبادت و در برخی روایات تا هفتاد سال عبادت برشمردهاند: «تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبعينَ سَنَة».
افراد گمراه یا گناهکاری بودهاند که با مقداری تفکّر، از اولیای الهی شدهاند. مانند حرّ بن یزید ریاحی که در اثر فکر کردن، از جایگاه جهنّمی خود خارج شد و توانست به مقامی برسد که جزو شهدای کربلا شود. ما باید افکارمان این چنین باشد. افکار ما باید در شبانهروز هفت هشت مرتبه به یاد مرگ و به یاد قیامت باشد و معمولاً انسانها به یاد مرگ و قیامت نیستند. مرحوم شهید اول«رحمتاللهعلیه» میفرماید: یک آدم حسابی کسی است که لاأقل در شبانهروز هفت هشت ده مرتبه، به فکر قبر و قیامت و عالم برزخ باشد.
بهترین فکرها دربارۀ معاد این است که انسان به خود متذکر شود که اگر امشب شب اول قبر من باشد، اگر من امشب بمیرم، آیا رستگار میشوم یا نه؟ آیا میتوانم مورد شفاعت اهلبیت«سلاماللهعلیهم» قرار بگیرم یا نه؟ آیا به مردم بدهکارم یا نه؟ آیا حقّالنّاس دارم یا نه؟ آیا توانستهام ذخیرهای برای خود داشته باشم یا نه؟ به این چنین فکرها، فکرهای پایه دار و فکرهای اساسی میگویند. گاهی انسان با یک لحظه فکر کردن، انصافاً به جاهای بالایی میرسد، یک توجه او را به جایی میرساند که به غیر از خدا نداند.
نقل میکنند که شخصی در نجف اشرف، به نام «عبد فرّار» زندگی میکرد. معنای فارسی اسم او «بندۀ فراری» است. میگویند: او شرور بوده، با حالت خشن و بدی بین مردم راه میرفته، همه برایش راه باز میکرده و از او ترس داشتهاند. یک روز مرحوم آخوند همدانی«رحمتاللهعلیه» در حال برگشت از زيارت حرم مطهّر اميرالمؤمنين«سلاماللهعلیه» به عبد فرار برخورد میکنند. او سلام نمیکند. مرحوم آخوند به او میگویند: «مااسمک»؟ اسم تو چیست؟ جواب می دهد: نمیدانی اسم من چیست؟ اسم من عبد فرّار است. مرحوم آخوند مانند اینکه یک جرقه روی یک انبار بنزین بزنند، به او میگویند: «أفرّرتَ مِن اللهِ أو رسولِه؟»؛ یعنی از که فرار کردهای؟ از خدا یا از پیغمبرش؟ این حرف مثل جرقه روی انبار بنزین، بر دل عبد فرّار اثر میگذارد و صددرصد او را عوض می کند. حالا چه کرده که در آن روز به این توفیق رسیده است را نمیدانم. معمولاً باید چنین باشد، یعنی یک کار خداپسند انسان را به چنین مقاماتی میرساند، ولو بهطور ناخودآگاه باشد.
میگویند: عید فرّار در حالى كه مرتّب جمله مرحوم آخوند را تكرار مىكرد، به خانهاش رفت و دِق كرد و مُرد. مرحوم آخوند فردا برای تدریس آمده بود، به شاگردان گفته بود: یکی از اولیای خدا از دنیا رفته است، بیاید که به تشییع جنازه اش برویم. شاگردان آمدند و دیدند که این خانه، خانۀ عبد فرّار است، خیال کردند مرحوم آخوند خانه را اشتباه آمده است، ولی دیدند که نه و فهميدند خودشان در اشتباه بودهاند.
یک لحظه فکر، ناگهان انسان را عوض میکند و سبب میشود شخصی همچون عبدفرّار از اولیای خدا شود. بزرگان مرتب در این باره به ما سفارش کردهاند. قانون مراقبه که علمای علم اخلاق دارند، همین است، یعنی از اول روز و در آخر شب که میخواهید بخوابید فکرش را بکنید که در طول شبانه روز چه اعمالی انجام دادهاید.
امام موسیبنجعفر«سلاماللهعلیه» دربارۀ اهمیّت محاسبۀ نفس میفرمایند: از ما نیست آن کسی که هر روز حساب خودش را نکند: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ»
مخصوصاً وقتی که انسان میخواهد بخوابد، فکری بکند که روز گذشته چگونه گذشت و چه اعمال و رفتاری داشته است و یک حساب دقیقی از خودش بگیرد.
انسان باید مواظب باشد که هنگام محاسبۀ نفس، اعمال خود را توجیه نکند و اگر مرتکب گناه یا خطایی شده، واقعاً توبه کند. هرکسی باید مواظب باشد که شیطان در همین امر محاسبۀ نفس برای او، وسوسهها، توهمّها و تخیّلها را جلو نیاورد. اگر توجه و هوشیاری در کار باشد، انسان میتواند به مقامهای والای عرفانی و معنوی دست یابد. میتواند به دوام توجه برسد، لاأقل کثیرالتّوجه شود، حتی قلیلالتّوجه هم خوب است و باید توجه داشته باشد، بدون توجه نمیشود. به قول مرحوم شهیداول«رحمتاللهعلیه» اقلاً هفت هشت ده مرتبه توجه داشته باشد. اینکه استاد بزرگوار ما علامۀ طباطبائی«رحمتاللهعلیه» دم مرگ، یک پیام برای همۀ ما دادند و از دنیا رفتند همین بود: «توجه توجه توجه»، یعنی مواظب باشید که یک دفعه فکرهای بیاساس شما را نبرد.
این بحث ادامه دارد و انشاء الله در جلسۀ آینده بیان خواهد شد.
[4]. ابراهیم، 22: «و مرا بر شما هيچ تسلطى نبود، جز اينكه شما را دعوت كردم و اجابتم نموديد. پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد.»