عنوان: قلب، ابزار بُعد روحی
شرح:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین

 

بحث گذشتۀ ما رسید به اینجا که ما مرکّب از روح و جسم هستیم. آن روح از عالم ملکوت است. این جسم از عالم ناسوت است. او مجرّد است و این مادی است. ترکیبی شده بین روح و جسم. نحوه ترکیب را نمی‌دانیم. چیزی که می‌دانیم اینست که این روح سه ابزار در جسم ما دارد و اگر بگویید سه پیامبر در درون ماست، اشتباه نکردید. ابزار اول، فطرت بود و درباره آن فی الجمله صحبت کردم. ابزار دوم عقل بود که درباره آن فی الجمله صحبت کردم.

بحث امروزمان ابزار سوّم یعنی قلب و عواطف ماست. این ابزار خیلی مهم است. اگر بالاتر از آن فطرت و عقل نباشد، کمتر نیست و اگر قلب ما تابع روح ما باشد، کارهای زشت ما قلب را نکشته باشد و سیاه نکرده باشد و روح ما بتواند به قلب ما فرمان دهد، همه عواطف از اینجا سرچشمه می‌گیرد. عاطفه اول مربوط به ما و خداست. همینطور که خدا ما را دوست دارد و از هفتاد پدر مهربان، مهربانتر است و مهربانی بالاتر از خدا نداریم، اگر ما دل داشته باشیم، تا سرحد عشق خدا را دوست داریم. لذا وقتی تا سرحد عشق خدا را دوست داشته باشیم، آنگاه گناه در زندگی ما نیست، نافرمان از خدا در زندگی ما نیست و ما به طور ناخودآگاه گناه نمی‌کنیم، چه حقّ‌الله و چه حقّ‌الناس و چه گناه کوچک و چه گناه بزرگ. یک حالتی برای ما پیدا می‌شود که می‌یابیم در محضر خدائیم و باید ادب حضور را مراعات کنیم و ادب حضور زمانی مراعات می‌شود که در محضر خدا گناه در زندگی ما نباشد. همچنین یک فرد مطیع خدا می‌شویم. یک فرد مطیع رسول الله و ائمّۀ طاهرین«سلام‌الله‌علیهم» می‌شویم. برای اینکه به قول عوام هرکه گوش را دوست دارد، گوشواره را نیز دوست دارد. کسی که خدا را دوست دارد، پیامبرش را نیز دوست دارد و از او متابعت می‌کند. اولی الامر را هم دوست دارد یعنی اهل بیت را دوست دارد و از آنها متابعت می‌کند. و به این جمله خدا صد در صد عمل می‌کند:

«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[1][1]

از خدا اطاعت کنید، از پیغمبر اطاعت کنید، از اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» نیز اطاعت کنید. اگر ما دل داشته باشیم، این حالت در دل ما پیدا می‌شود. آنگاه یک نورایت از طرف خدا در دل ما پیدا می‌شود:

«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولٰئِکَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ»[2][2]

یعنی کسی که دل دارد، خوشا به حال او و بر او مبارک باد و وای به کسی که دل ندارد.

در آیه دیگر، باز همین آیه است و اما با تأکید خاصی تکرار شده است: هرکه دل دارد و شرح صدر دارد، نور خدا را در دل دارد و مورد عنایت پروردگار عالم است. اما اگر کسی این دل را نداشته باشد و به عبارت دیگر دل ما ابزار برای روح ما نشده باشد، قرآن می‌فرماید:

«فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ کَذٰلِکَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ»[3][3]

در آن آیه می‌فرماید وای به کسی که دل ندارد، در این آیه می‌فرماید پلید است آن دلی که گناه آن دل و آن قلب را از بین برده باشد. دل ما خیلی کار می‌کند. در روایات ما و در قرآن راجع به این قلب خیلی حرف زده شده است:

«يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ‌ ، إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»‌[4][4]

در روز قیامت هیچ چیز به درد نمی‌خورد به جز دل سالم. یعنی دلی که گناه او را سیاه نکرده باشد. یعنی دلی که گناه او را نکشته باشد. یعنی دلی که گناه او را منحرف نکرده باشد و ابزار روح ما باشد. پروردگار عالم او را خلق کرده برای اینکه ابزار روح باشد و ما را به خدا برساند،

«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»

دل این منوّر به نور خداست. حکومت خدا بر دل است و جداً خدا را می‌یابد. در شب یک لامپی روشن شود، شما لامپ را می‌بینید و اگر نور خدا در دل باشد، شما خدا را می‌یابید. این علم حضوری است و علم حصولی نیست و خیلی بالاست و یابیدن است و آنچه علمای علم اخلاق تبعاً از قرآن و تبعاً از روایات اهل بیت«سلام‌الله‌علیهم» به ما یاد می‌دهند، یابیدنی‌های ماست. دل ما برسد به آنجا که نور خدا در دل تجلی کند و این خدا را ببیند.

امام حسین«سلام‌الله‌علیه» در دعای عرفه به ما یاد می‌دهند. دعا می‌خوانند، اما در دعا اخلاق است. می‌فرمایند:

«عَمِيَتْ‏ عَيْنٌ‏ لَا تَرَاك‏»[5][5]

کور باد آن چشمی که خدا نبیند. مرگ بر کسی که دل دارد اما خدا را نمی‌بیند. همین که آیه‌اش را خواندم که وای بر دلی که خدا را نمی‌یابد و وای به دلی که سیاه است و نور خدا در آن دل نیست.

این یکی از نتایج قلب است. قلبی که تابع روح ما باشد و ابزار روح ما باشد. آن جنبه ملکوتی ما که از طرف خداست، که روزهای اول درباره‌اش صحبت کردم، خدا اسم آن را روح الله گذاشته است:

«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي...»[6][6]

خطاب شد به ملائکه وقتی روحم را در او دمیدم. یعنی وقتی مخلوق من که نظیر من است، روحم ا در او دمیدم، برتر از همه می‌شود و همه به او سجده کنید:

«فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‌ ، إِلاَّ إِبْلِيسَ»[7][7]

این روح می‌تواند برای ما فطرت‌ساز باشد و می‌تواند عقل‌ساز باشد و می‌تواند دل‌ساز باشد و این ساختن دل و اینکه انسان دارای قلب شود، خیلی ارزش دارد. قلب گرچه همین چیزی است که در سینه همه من و شماست، اما این ابزار برای روح است یعنی روح ما فرمان می‌دهد و این چیزی که در سینه ماست به نام قلب، ابزار روح واقع شود. امام حسین«سلام‌الله‌علیه» می‌فرمایند این خدا را می‌یابد. امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» نیز در نهج‌البلاغه مشابه همین جمله را دارند که: «عَمِيَتْ‏ عَيْنٌ‏ لَا تَرَاك‏»، کورباد چشمی که خدا را نبیند و مرگ بر کسی که دل ندارد که خدا را بیابد. [8][8] این نتیجه اول است.

نتیجه دوم، عواطف راجع به دیگران است. می‌رسد به آنجا که حاضر نیست بیجا یک برگ درخت را از درخت بکَند.

من یادم نمی‌رود در خدمت حضرت آیت الله شیخ مرتضی مظاهری«رحمة الله‌علیه» بودیم که یکی از علمای بزرگ اصفهان که به راستی به مقام‌هایی رسیده بودم. من بچه بودم و یک برگ درخت را در مقابل ایشان بیجا کندم. ایشان اعتراض کردند و فرمودند چرا به درخت اذیت کردی و چرا این برگ درخت را کَندی!

یکی از بزرگان به من می‌گفت مرحوم آقا میرزا جواد آقا«رحمة الله‌علیه» مرد عجیبی بوده و کسانی که در جبهه بودند، ایشان را در جبهه دیدند و کارهایشان را در جبهه دیدند و ایشان خیلی بالا بوده و حضرت امام ایشان را خیلی دوست داشتند. آن آقا به من می‌گفت ایشان برای درس آمده بودند در صحن مطهر در مدرسه آقا میرزا جعفر و وقتی وارد جلسه شدند، ناگهان برگشتند و گفتند صبر کنید الان می‌آیم. رفتند و هفت‌‌هشت‌ده دقیقه‌ای طول کشید و برگشتند و درسشان را گفتند اما قبل از درس یک عذرخواهی از طلبه‌ها کردند که ببخشید که ده دقیقه شما را معطل کردم. گفتند من وقتی وارد جلسه درس شدم، یک مورچه به عبایم بود و من این مورچه را از خانه به اینجا آوردم، حال اگر درس بگویم، این مورچه سرگردان می‌شود و خانه‌اش را گم می‌کند، من رفتم خانه و مورچه را به خانه‌اش رساندم.

انسان اگر دل داشته باشد، اینطور می‌شود. آنگاه معنا ندارد که غیبت و تهمت و شایعه پراکنی و آبروی کسی را بردن و مال کسی را خوردن و توهین کردن در زندگی او باشد.

اگر غیبت می‌کنید و تهمت می‌زنید و اگر توهین می‌کنید و اگر بداخلاق هستی بدان که دل نداری. دلی که شما را زنده نگاه می‌دارد، حیوانها نیز دارند و مرادمان این دل نیست بلکه دلی که ابزار برای روح واقع شود.

چیزی که در سینه ماست، یکی اینکه موجب زده بودن ماست و اگر چند دقیقه کار نکند، ایست قلبی ما را از کار می‌اندازد و این قلب گاهی خودسر است و گاهی تابع شیطان است و گاهی تابع نفس عماره است و همین است که گفتم: «فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ»، یعنی وای به این دل. این دلی که باید نور خدا در او باشد، کارش رسیده به اینجا که غیبت می‌کند، تهمت می‌زند و شایعه پراکنی می‌کند و مال مردم می‌خورد و آبروی مردم را می‌برد. وای به این دل! این دل باید برسد به آنجا که آقا میرزا جواد بشود و آقای شیخ مرتضی مظاهری شود و او بگوید این مورچه نباید سرگردان باشد و من نباید مورچه را سرگردان کنم و این بگوید چرا برگ درخت را کندی. آنگاه کار به جاهای خوبی می‌رسد.

پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» سیزده سال در مکه هرچه گفتند، نشد، اما خیلی به پیغمبر اذیت کردند. در این اواخر قانون وضع کرده بودند برای بچه‌ها که تا پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» از خانه بیرون می‌آید، ایشان را سنگسار کنند. لذا پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» تا از خانه بیرون می‌آمد، این بچه‌ها و اراذل و اوباش پیغمبر را سنگباران می‌کردند. گفته بودند این سنگ‌ها را به سر پیغمبر و بالاتنه ایشان نزنید که پیغمبر را شهید کنید زیرا دردسر درست می‌شود بلکه این سنگها را به ساق پا بزنید که هم خیلی درد بیاید و هم او را نکشد. سنگها به ساق پای پیغمبر می‌خورد. پیغمبر گاهی فرار می‌کردند و به مسجد می‌رسیدند و وقتی وارد مسجد می‌شدند، اراذل و اوباش وارد مسجد نمی‌شدند. گاهی برمی‌گشتند در خانه و بچه‌ها جرئت نداشتند به خانه وارد شوند اما خانه را سنگباران می‌کردند. گاهی هم فرار می‌کردند در بیابان. به حضرت خدیجه خبر می‌دادند. امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» هم یک نوجوان سیزده ساله بودند و هر دو مقداری آب و غذا برمی‌داشتند و در بیابان می‌رفتند. در آن بیابان حجاز با هوای گرم و بی آب و علف، پیغمبر را گم کرده بودند تا بالاخره یک جایی پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» را زیر سنگی یا زیر خاری پیدا می‌کردند. حال آنچه امیرالمؤمنین نقل می‌کنند و آنچه حضرت خدیجه نقل می‌کنند، اینست که پیغمبر اکرم خون از ساق پای مبارکشان می‌چکید اما نفرین نمی‌کردند، بلکه زمزمه داشتند که «اَلّلهُمَّ اهْدِ قَوْمي فَاِنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ»[9][9]، خدایا اینها را مؤاخذه نکن. خدایا اگر می‌خواهی به سر من منت بگذاری، به اینها دل بده که مسلمان شوند. خدایا اینها که به پای من سنگ می‌زنند، نمی‌دانند و نمی‌فهمند، خدایا آنها را مؤاخذه نکن.

قرآن در این باره راجع به همه ما و مخصوصاً راجع به خانواده می‌فرماید:

«وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[10][10]

با همدیگر باید گذشت و ایثار و فداکاری داشته باشید و تلافی کردن نباشد و قرآن می‌فرماید تلافی کردن بدی به بدی، خود یک بدی است:

«وَ جَزَاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا»[11][11]

اینکه مردانگی نیست که کسی در صورت کسی بزند و او هم تلافی کند و در صورت او بزند. این هم یک گناه مثل گناه اول است. باید عفو و گذشت داشت و قرآن می‌فرماید باز کم است بلکه باید صفح داشت. اگر کسی بدی به شما کرد، مواظب باشید که کینه او را به دل نگیرید و کینه‌توزی نکنید، بلکه گذشت و فداکاری داشته باشید و اصلاً به دل نگیرید که زنم بد است و اصلاً به دل نگیرید که شوهرم بداخلاق است و اصلاً به دل نگیرید که اولادم ناسازگار و بد است؛ بلکه به جای اینها دعا کنید. قرآن می‌فرماید باز هم کم است، اگر کسی به شما بدی کرد، شما باید به او خوبی کنید. اگر یک ناراحتی بین زن و شوهر پیدا شد، حق ندارند قهر داشته باشند و شوهر باید به جای اینکه تلافی کند، اگر خانم بدی کرده اما این خوبی کند. در وقتی که برمی‌گردد با یک حلقه طلا برگردد و نه با باد و بُق کردن. اگر تقصیر آقاست، وقتی خانم شوهرش در می‌زند، قبلاً یک وضع خاصی برای خود درست کرده باشد و با صورت باز و با تبسمی در را باز کند و سلام کند و دست شوهر را ببوسید و از شوهر عذرخواهی کند. اگر خانم تقصیر دارد، آقا باید عذرخواهی کند، آنگاه «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».‌ دل پیدا می‌شود و رحمت خدا در دل می‌آید و رحمت خدا در خانه می‌آید و این خانه پربرکت می‌شود و این خانه عاقبت‌به‌خیر می‌شود و این خانه مورد عنایت خدا می‌شود. این چیزهایی که گفتم از من نبود بلکه همه از قرآن بود. ما باید عاطفه داشته باشیم. این عاطفه خیلی ارزش دارد. آقا! خانم! ما در قرآن قانون مواسات داریم و این قانون مواسات خیلی مهم است اما متأسفانه هیچکدام از ما به این قانون مواسات عمل نمی‌کنیم. راجع به اینکه ما نمی‌شود خودخور باشیم و خودگرا باشیم و فقط به فکر خود نباشیم بلکه باید همین مقدار که به فکر خود هستیم، به فکر دیگران هم باشیم. هزار آیه و بالاتر در قرآن راجع به این هست.

مرحوم کلینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در کافی، صدها روایت آوردند و تعریف مؤمن را می‌کند. می‌فرماید مؤمن کسی است که آنچه برای خود می‌خواهد برای دیگران هم می‌خواهد و آنچه برای خود نمی‌پسندد، برای دیگران هم نمی‌پسندد.

قرآن در اول می‌فرماید:

«وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ»[12][12]

مؤمن کسی است که رابطه کامل با خدا دارد و مؤمن کسی است که رابطه کامل با مردم دارد. حال کسی اینطور است که دل دارد. یعنی کسی که روح توانسته قلب او را تسخیر کند و وقتی روح قلبش را تسخیر کرد، به اینجا می‌رسد.

امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» را خانه‌نشین کردند و خاک بر سر خودشان و عالم اسلام کردند. در جلسه قبل گفتم این داعش زائیدۀ همان سقیفۀ بنی‌ساعده است. خیلی بدی کردند و یک بدی اینکه علی را خانه نشین کردند و اما بدتر از آن اینکه بی اعتنایی به امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه» کردند. به طوری که زهرای مرضیه با گریه و تأسف فرمودند یا علی! من شنیدم که به تو سلام نمی‌کنند. حضرت فرمودند: نه تنها سلام نمی‌کنند بلکه وقتی من سلام می‌کنم، جواب سلام مرا نمی‌دهند.

در جلسۀ قبل می‌گفتم آنها خیلی بی‌عقل بودند و بی‌عقلی آنها، سقیفۀ بنی‌ساعده درست کرد. حال اینجا مرادم است که امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» خانه‌نشین و بیکار شد. اما در 25 سال، ایشان 26 مزرعه به دست مبارکش آباد کرد و یکی از مزرعه‌ها به ارث نرسید و همه از فقرا و ضعفا و بینوایان و برای تقویت اسلام عزیز بود.

راوی می‌گوید من در خدمت امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه» بودم و آقا چاه می‌کندند و این مزرعه قنات دار شده بود. بعضی از مزرعه‌ها چاه داشته و بعضی قنات داشته است. امیرالمؤمنین قنات می‌کندند تا آب پیدا شود. ظهر در قنات بیرون آمدند و نماز خواندند. گفتند ناهار چیست. گفتم یا امیرالمؤمنین برای شما کدوی پخته تهیه کردم. فرمودند: بیاور و من خدمت مولا امیرالمؤمنین آوردم و امیرالمؤمنین دست مبارک را با آبی که از شن بیرون می‌آمد، شستند. دیدم که زمزمه دارند و هر لقمه‌ای که برمی‌دارند علاوه بر اینکه در اول بسم الله و در آخر الحمدالله می‌گویند، یک جمله هم دارند و می‌فرمایند لعنت خدا باد به کسی که به واسطه شکم به جهنم رود. شکمی که بتوان با کدوی پخته سیر کرد، جهنم می‌خواهد. بالاخره کدو را خورد و برای کندن قنات رفت و کلنگ به سنگی خورد و آب فوَران کرد و نگذاشت امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» چاه را بکند. دیدم امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» قبل از اینکه از چاه برون بیایند، یک آب فراوانی از چاه و قنات بیرون آمده و قوم و خویش امیرالمؤمنین هم آمدند تا سری به مولا امیرالمؤمنین بزنند و امیرالمؤمنین هم از چاه بیرون آمدند و دیدم که ریش مبارکشان گل آلود است در اثر آبی که فوران کرده بود. تا اینکه امیرالمؤمنین چشمشان به قوم و خویش و به آن آب افتاد، فرمود قوم و خویش من! چشم‌داشت به این قنات نداشته باشید بلکه این قنات از فقرا و مستمندان است. به من گفتند قلم و دوات بیاور و من قلم و دوات آوردم و پاهای مولا در چاه و تنه ایشان از چاه بیرون آمده و با دست مبارکشان قنات را وقف برای مستمندان و وقف برای مسلمانها و اسلام عزیز کردند. به این می‌گویند کسی که روح قلب او را استخدام کرده است. انصافاً اینها افتخار برای بشریت هستند. انصافاً باید بنازیم به این افراد و افتخار کنیم در میان انسان‌ها چه چیزها و چه درّهایی پیدا می‌شود و علی کل حالٍ اگر دل ما خادم روح ما شود یعنی روح بتواند قلب ما را استخدام کند، خیلی نتیجه دارد .

 



[1][1]. النساء، 59.

[2][2]. الزمر، 22.

[3][3]. الأنعام‏، 125.

[4][4]. الشعراء، 88 و 89.

[5][5]. دعای عرفه.

[6][6]. ص‏، 72.

[7][7]. الحجر، 30 و 31.

[8][8]. نهج البلاغه، خطبه 179.

[9][9]. الخرائج و الجرائج، ج 1، ص 164.

[10][10]. التغابن‏، 14.

[11][11]. الشورى‏، 40.

[12][12]. البقرة، 3.