عنوان: عالم برزخ - جلسۀ دوم
شرح:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین

 

بحث امسال ما از نظر اخلاقی در يک امر مهمی است و آن معرفت نفس يعنی انسان‌شناسی و خودشناسی است. شانزده فصل در اين باره با شما صحبت کردم و بحث جلسۀ قبل يعنی فصل شانزدهم راجع به عالم برزخ بود. ما يک زندگی دنيوی داريم که در اين دنيا زندگی می‌کنيم و در وقتی مرديم يک عالم برزخ داريم که بين قيامت و اين دنياست. در آنجا زندگی می‌کنيم و اگر خوب هستيم در رفاه و اگر بديم در عذابيم، ‌و يک زندگی هم زندگی در قيامت است. بهشتيان به بهشت و جهنميان به جهنم می‌روند.

در هفته گذشته عرض کردم حقيقت عالم برزخ مثل حقيقت قيامت، برای ما معلوم نيست و آنچه معلوم است، اينکه عالم برزخی داريم. در روز قيامت هم آنچه معلوم است، اينکه معاد جسمانی داريم و اين شخص با جسم و روحش يا بهشتی يا جهنمی می‌شود، و راجع به خصوصيات عالم برزخ و راجع به خصوصيات قيامت و بهشت و جهنم، دورنمايی داريم. همين مقدار می‌دانيم که قرآن هزار و چهارصد آيه راجع به معاد دارد که خيلی از اين آيات مربوط به معاد جسمانی است. حساب و کتاب داريم و خوب‌ها در رفاه عجيبی و بدها در عذاب شديدی هستند، اما خصوصيات آن برای کسی معلوم نيست به جز برای اهل‌‌بيت‌«سلام‌الله‌عليهم». لذا عالم برزخ چنين است و می‌دانيم هست.

«فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»[1][1]

‌دم مرگ چشم‌ها چشم ديگری می‌شود و حقيقت‌بين می‌شود و عالم ديگری می‌بيند.

«رَبِ‏ ارْجِعُون‏، لَعَلِّي‏ أَعْمَلُ‏ صالِحاً فيما تَرَكْتُ‏ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُون»[2][2]

دم مرگ چشم ديگر و زبان ديگری پيدا می‌کند و با خدا صحبت می‌کند و از خدا می‌خواهد مرگ نباشد و زندگی اين دنيا را داشته باشد برای اينکه کاری برای برزخ و قيامت کند، اما خطاب می‌شود که برگشت نيست. بعد هم قرآن می‌فرمايد اين دروغ می‌گويد و اگر برگردد همين است. بايد بميرد و تا روز قيامت در عالم برزخ باشد. نظير اين دعا در قرآن زياد است و بالاخره عالم برزخ در شيعه از ضروريات است و چيز فوق‌العاده واضحی است. اما خصوصيات عالم برزخ را نمی‌دانيم و کسی هم دربارۀ آن صحبت نکرده برای اينکه مجهول مطلق است. البته اصلش هست، اما کيفيت و کميت و خصوصيت آن را نمی‌دانيم. وقتی می‌ميريد، ان‌شاء‌الله همۀ شما را زير پرچم اميرالمؤمنين علی«سلام‌الله‌عليه» در وادی‌السلام می‌برند و آنجا در خدمت اهل‌بيت خوش و خرم هستيد. اين از هر بهشتی بالاتر است:

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ‏ مَعَ‏ الَّذينَ‏ أَنْعَمَ‏ اللَّهُ‏ عَلَيْهِمْ‏ مِنَ‏ النَّبِيِّينَ‏ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً»[3][3]

‌بَه چه رفقای خوبی هستند. چقدر مزه دارد انسان با امام حسين‌«سلام‌الله‌عليه» رفاقت داشته باشد!

و اما اگر آدم بدی باشد، در عالم برهوت که بيابان سوزان و بی‌آب و علف است، گمشده و سرگردان است و احدی نيست که به فريادش برسد و در عذاب و گرسنگی و تشنگی به سر می‌برد. ان‌شاء‌الله هيچکدام از شما اينطور نيستيد.

اين عالم برزخ منقسم می‌شود به سه قسم،‌ که هر سه قسم در روايات و در قرآن آمده و همه بايد به آن اعتقاد داشته باشيم.

قسم اول دم مرگ است. همينطور که آياتش را خواندم، دم مرگ برای انسان عالمی است و اين عالم برای افراد خوب خيلی عاليست. برای اينکه می‌بيند اميرالمؤمنين با خوشحالی آمده تا به عزرائيل امر کند که جان اين را بگيرد. اگر شيعۀ عالی و خُلّص باشد، خيلي‌ها برای او می‌آيند.

قاسم بن علای همدانی از وکلای ناحيه است. محمد بن احمد صفوانی يکی از روات است و می‌گويد رفتم سری به او بزنم. او کور و پير شده بود، اما وکيل ناحيۀ مقدّس امام زمان بود. ديدم غمناک است. گفتم تو را غمناک می‌بينم. گفت برای اينکه نامه‌ای خدمت آقا نوشتم و جوابش نيامده و می‌ترسم آقا از دست من ناراحت باشد. می‌گويد اتفاقا ناهار می‌خورديم که نامۀ امام زمان آمد. به کاتبش گفت نامه را بخوان. کاتبش مقداری از نامه را خواند و متوقّف شد. گفت چيزی نوشته که می‌ترسم ناراحت شوي. گفت نه، ‌هرچه آقا بگويند درست است. گفت نوشته چهل روز ديگر می‌ميری و کارهايت را انجام بده و مهيّا شو و کارهای وکالتت را انجام بده. تا اين جمله را خواند، ‌يک جمله دارد و گفت «فِي سَلَامَةٍ مِنْ‏ دِينِي‏؟» آقا ننوشته که من تشيع را می‌توانم ببرم يا نه؟! گفت بله، آقا نوشته می‌ميری و با دوستی ما و با تشيع می‌ميري. آنگاه خوشحال شد و خدا را شکر کرد. می‌گويد من پيش اين آقا ماندم که ببينم چه می‌شود. دو سه روز قبلش در حالی که کارهايش را انجام داده بود و مهيا بود، توسّلی به اهل‌بيت«سلام‌الله‌عليهم» پيدا کرد به خاطر چشم‌هايش و گفت دلم می‌خواهد بينا شوم و بميرم. بار اول گفت السلام عليک يا اميرالمؤمنين تا رسيد به السلام عليک يا حجة الله، اما بينا نشد و بار دوم و سوم تا رسيد به موسی بن جعفر«سلام‌الله‌عليهما» آب سياهی از چشمش بيرون آمد و چشمش روشن شد. در اين چشم روشنی هم کارهايی کرد. يک پسر لاابالی داشت که اين پسر لاابالی متقی شد، به اندازه‌ای که آقا امام زمان نامه نوشتند که وکيل بعد از پدرت تو هستي. به قول قرآن اگر کسی بتواند کسی را شيعه کند، مثل اينست که دنيا را زنده کرده باشد:

«وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً»[4][4]

می‌گويد بالاخره چهل روز تمام شد و نماز شب را با هم خوانديم و نماز صبح را نيز با هم خوانديم و تعقيباتش را خواند و ناگهان حالتی برايش پيدا شد. به اينگونه که ديدم توسل پيدا کرد به اهل‌بيت«سلام‌الله‌عليهم»  و گفت السلام عليک يا رسول الله!‌ السلام عليک يا اميرالمؤمنين و تا رسيد به امام دوازدهم و ايستاد و دستش را روی سرش گذاشت و گفت السلام عليک يا حجة الله، السلام عليک يا بقية الله و رو به قبله خوابيد و مُرد. فهميدم اهل‌بيت«سلام‌الله‌عليهم» به ديدن او آمده‌اند.[5][5]

يک حرف اينکه صدمۀ مرگ و سکرات ندارند، اما چيز بالاتر اينکه اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» را می‌بينند و خواهند ديد که اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» از دست آنها راضی است و ارزش اين، از بهشت بالاتر است. يعنی درک می‌کند که اميرالمؤمنين دستور می‌دهد جان اين را بگيرند، اما با رضايت و خوشحالی و معلوم است که اين از بهشت بالاتر است. بعضي‌ها اينگونه هستند و به قول علامه مجلسی که به مرحوم آقای جزائری گفته بود گلی به من داد بو کردم و مُردم. خيلی راحت و آسوده‌اند و سکرات مرگ ندارند، بلکه دم مرگ خوشحالی فوق‌العاده بالايی دارند و مخصوصاً اينکه آيه هم هست و از همه تقاضا دارم مصداق اين آيه شويد که: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ‏ مَعَ‏ الَّذينَ‏ أَنْعَمَ‏ اللَّهُ‏ عَلَيْهِمْ‏ مِنَ‏ النَّبِيِّينَ‏ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً»

شيعۀ واقعی و شيعۀ اعتقادی که تاسرحد عشق اهل‌بيت«سلام‌الله‌عليهم» را دوست داشته باشد. شيعۀ رسمی و شيعۀ شعاری و به راستی شعار اهل‌بيت داشته باشد، اما مهمتر شيعۀ عملی است: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»؛ اطاعت از خدا و اطاعت از پيغمبر و اهل‌بيت و اهميت به همۀ واجبات و اهميّت به مستحبات به اندازه‌ای که می‌تواند مخصوصاً خدمت به خلق خدا و مهم‌تر از اين دو، اجتناب از گناه و اگر گناه آمد، تلاطم درونی و توبۀ حسابی داشته باشد. آنگاه مرگش اينگونه است. حال اگر خيلی تشريفات نباشد،‌ اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» او را زير لوای خودشان و زير پرچم ولایت می‌برند و در آنجا همۀ انبياء و عبادالله الصالحين و از جمله اهل‌بيت«سلام‌الله‌عليهم» هستند و اين در زمرۀ آنها واقع می‌شود و چيزی که خيلی مهم است، اينکه اين عالم برزخ برای اين يک لحظه است. چندين ميليون سال طول می‌کشد، اما برای او يک لحظه است، ‌از بس خوش و خرم و زير پرچم اميرالمؤمنين است.

لذا برای کسانی که خوبند، اين سکرات مرگ که نيست، بلکه اول خوشحالی است: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ‏ بِالْمَوْتِ‏ مِنَ‏ الطِّفْلِ‏ بِثَدْيِ‏ أُمِّه‏»[6][6]؛ اين گفتۀ اميرالمؤمنين است که می‌فرمايد والله! بچه چقدر به سينۀ مادر علاقه دارد، من اينقدر به مرگ علاقه دارم. معلوم است که ما بايد علاقه‌ای به مرگ پيدا کنيم. بايد آينده‌نگر باشيم،‌ بايد به راستی کار کرده باشيم و به راستی برای عالم برزخ و قيامتمان و برای خوشحالی اهل‌بيت کار کرده باشيم، آنگاه عالی درمی‌آيد؛ اما سخت‌ترين مواقع برای کسی که کار نکرده،‌ همان وقت است. چشم‌ها تيزبين می‌شود و می‌بيند خبری نيست، بلکه جهنم برزخی در جلوست و الان در جهنم می‌افتد. پيغمبر اکرم می‌فرمودند: «الْقَبْرَ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ‏ حُفَرِ النِّيرَانِ»[7][7]

قبر يا باغی از باغ‌های بهشت و يا گودالی از گودال‌های جهنم است و می‌بيند الان در گودالی از گودال‌های جهنم می‌افتد. به قول قرآن با خدا می‌گويد خدايا مرا برگردان تا آدم حسابی شوم. خطاب می‌شود «کَلاّ» دروغ می‌گويی و اگر برگردی باز همين است. بايد «فِي سَلَامَةٍ مِنْ‏ دِينِي» باشد. اين جمله خيلی شيرين است و اصل آن از اميرالمؤمنيناست، وقتی که پيامبر اکرم در ماه رمضان خبر شهادت ایشان را دادند[8][8] و برای ميثم تمار هم هست، ‌وقتی که اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» خبر شهادتش را دادند.[9][9] برای خيلي‌ها هست، از جمله برای اين قاسم بن علای همدانی که اول حرفی که به کاتبش زد گفت: آيا آقا نوشته‌اند دینم سالم است؟ و او گفت بله و اين خوشحال شد.

بدانيد که دم مرگ کار می‌خواهد. مرحوم شهيد«رضوان‌الله‌تعالی‌عليه» در دروس که کتاب فقه است اما توأم با اخلاق است، می‌گويد: ما بايد در شبانه‌روز هفت‌هشت مرتبه به ياد مرگ باشيم. سفر اول،‌ وقت مردن است. ‌به اندازه‌‌ای مشکل است که در روايات داريم برای آدم‌های بد،‌ مردن مثل اين است که با قيچی کسی را ذرّه ذرّه کنند.[10][10] در روايات ديگر دارد در دم مرگ سکرات مرگ و مردن برای آدم‌های بد به اندازه‌ای مشکل است مثل اينکه از آسمان به زمين بيفتد. لذا به راستی چنين است و بايد به فکر مرگ باشيم و بايد اين خوشحالی و رفاه و آسايش دم مرگ را تحصيل کنيم. بايد يقين داشته باشيم که اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» می‌آيند:

«یا حارُ هَمْدان مَنْ یَمُتْ یَرَنی                         مِنْ مُؤْمِن أوْ مُنافِق قُبُلاً»[11][11]

به حارث همدانی می‌گفتند هرکه بميرد، من می‌آيم. اما يک دفعه با خوشحالی و تشريفات می‌آيند و ان‌شاء‌الله برای شما اينطور باشد، اما يک دفعه با غضب می‌آيند. اگر يادتان باشد در جلسۀ قبل می‌گفتم حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌عليه»‌ راجع به همين ما را نصيحت می‌کردند و در وقت گفتن، حالت عجيبی برايشان پيدا می‌شد و می‌فرمودند يک دفعه اگر اميرالمؤمنين بيايد و غضبناک باشد، اين نمی‌خواهد برود و آنگاه با بغض اميرالمؤمنين و با بغض ملک مقرّب خدا از دنيا می‌رود و وای به کسی که با بغض علی از دنيا برود.

قسم دوم عالم برزخ عالم قبر است که ان‌شاءالله در جلسات بعدی به آن می‌پردازیم.



[1][1]. ق، 22: «و[لى‏] ما پرده‏ات را [از جلوى چشمانت‏] برداشتيم و ديده‏ات امروز تيز است.»

[2][2]. المؤمنون، 99و100: «پروردگارا، مرا بازگردانيد، شايد من در آنچه وانهاده‏ام كار نيكى انجام دهم. نه چنين است، اين سخنى است كه او گوينده آن است و پشاپيش آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد.»

[3][3]. النساء، 69: «و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى‏] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همدمانند»

[4][4]. المائدة، 32: «و هر كس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است.»

[5][5]. الغیبة الطوسی، ص 310.

[6][6]. نهج‌البلاغه، خطبه 5.

[7][7]. ارشاد القلوب، ج 1، ص 75.

[8][8]. امالی الصدوق، ص 95.

[9][9]. الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین، ص 41.

[10][10]. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 274.

[11][11]. تفسیر القمی، ج 2، ص 266.