بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی یفْقَهُوا قَوْلی»
بحث جلسات اخیر راجع به خلوص، بهعنوان یکی از فضیلتهای فراموش شده بود. از نظر علمای علم اخلاق، فضیلت خلوص، زیربنایی است؛ اگر در اعمال باشد، ذره، دریا میشود و کاه، کوه میشود و اگر نباشد؛ دریا، ذره میشود و کوه، کاه میشود، گردوی پوچ میشود. خلوص باید به اعمال انسان بخورد، تا کم کم به دل بخورد. کم کم به آنجا برسد که ما خداگونه بشویم و اعمال ما رنگ خدا به خود بگیرد: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»[1]؛ رنگ خدا چه رنگ خوبی است، اما پیدا شدنش کاری بسیار مشکل است. اگر نباشد، اعمال انسان پوچ است. اگر دل برای خدا خالص نباشد، شرک است. اگر ما رنگ خلوص نداشته باشیم، شیطان ما را میشناسد و ما را میبرد.
تحصیل فضیلت خلوص تا رسیدن به جایگاهی که خلوص به اعمال بخورد و گفتار و کردار انسان صددرصد خدایی شود، مشکل است. از آن مشکلتر، آن است که خلوص به دل بخورد و ما موحّد شویم، خلوص به خود ما بخورد و ما اهل عالم ملکوت شویم. به قول قرآن رنگ خدا پیدا کنیم.
فضیلت خلوص، در تمام دورانها نزد علما و بزرگان عرفان و اخلاق، اهمیّت فراوانی داشته است. استاد بزرگوار ما آیتالله العظمی بروجردی«رحمتاللهعلیه»، مرد مخلصی بود؛ خداوند به ایشان توفیق داد و برای عالم تشیع خیلی کار کرد. از مراجعی که پرکار برای تشیع بود، آقای بروجردی بود. اما همین مرد بزرگ، دم مرگ گریه میکرد، به او گفتند: آقا الحمدلله خدمات فراوانی داشتید و با دست پر میروید. آقای بروجردی یک جمله دارد که همۀ ما باید به جملۀ این مرجع تقلید، توجه داشته باشیم. ایشان یک روایت میخواندند و گریه میکردند. آن روایت، این است: «أَخْلِصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِيرٌ»[2]؛ عمل را خالص کن، زیرا آنکه مراقب توست، خیلی بیناست، به قول عوام، مو را از ماست میکشد. این مرد بزرگ با این همه خدماتش و با این همه اعتقادات کاملش، دم مرگ ناراحت است که نکند اعمالش رنگ خدا نداشته باشد! میترسد که نکند در دل او فقط خدا نباشد و چیز دیگری هم در دلش باشد. این درحالی است که من مدت هشت سال به درس ایشان میرفتم و به غیر از خلوص و تقوا از ایشان چیزی ندیدم. همه میگویند آقای بروجردی دین را هضم کرده بود و مرد متخلّق به اخلاقالله بود. در دلش غیر از خدا هیچ چیز و هیچ کس نبود. اما باز دم مرگ گریه میکند و میگوید میترسم که رنگ خدا به اعمال من نخورده باشد. همین جملۀ ایشان یک پند و پیام برای ماست. نه فقط برای طلبهها، بلکه برای همه درس یزرگی است. ما باید مواظب باشیم که اولاً به اعمال، گفتار و کردارمان به غیر از خدا، رنگی نخورد تا کم کم به آنجا برسد که در دل ما چیزی یا کسی جز خدا نباشد. دل ما درب داشته باشد، دربان داشته باشد و روی همه بسته باشد و فقط برای خدا باز باشد. دل ما خانۀ خداست، نه مثل مسجد و مکه، بلکه بالاتر از اینهاست؛ دل مؤمن، عرش خداست: «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ».
حیف نیست که شیطان در این دل دخالت کند؟ حیف نیست که صفات رذیله در دل رسوخ کرده باشد؟ حیف نیست که غیر از خداوند در دل باشد؟ معلوم است کسی که مواظبت نکند و غیر از خدا در دلش راه یابد، نه تنها دل او عرش خدا نیست، بلکه هیزم جهنّم در دلش آتش میگیرد.
سورۀ ماعون، آیات پرمحتوا و درسآموزی دارد. در آخر سوره، به نکتۀ دقیقی راجع به ریا و محرومیّت از فضیلت خلوص اشاره شده است. میفرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، أَ رَأَیتَ الَّذی یكَذِّبُ بِالدِّینِ»؛ آیا میخواهی به تو نشان دهم کسی را که دین ندارد؟ سپس چند دسته را معرفی میکند. میفرماید: «فَذلِكَ الَّذی یدُعُّ الْیتیم»؛ جامعهای که در آن رنگ یتیمی به چهرۀ یتیمان خورده باشد، بیدین است. بعد دستۀ دوم را تعیین میکند: «وَ لَا یحَضُّ عَلی طَعَامِ الْمِسْکِینِ»؛ آن ملتی که به فکر یکدیگر نباشد، و برای کمک به مستمندان همدیگر را ترغیب نکنند و از خوشی دیگران شاد نباشند، مسلمان نیست. سپس دستۀ سوّم را معرفی میکند: «فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ»؛ وای به آن نامسلمانی که در وقت نماز، غافل از نماز است. جداً این حرفها کمر انسان را میشکند. یعنی وای به کسی که در وقت نماز مشغول غذا خوردن یا کسب و کار یا دیدن فیلم و سریال است و این نامسلمان است و وای به این نامسلمان.
راجع به دستۀ چهارم نیز میفرماید: «الَّذینَ هُمْ یراؤُنَ»؛ وای به کسی که با خدا و با مردم رابطه دارد، اما رنگ خدا ندارد و ریاکار است؛ نماز جماعت میخواند، اما ریا دارد، اگر نماز شب بخواند هم خالصانه نیست، ریا دارد.
شخصی را دیدم که بیش از اندازۀ معمول نماز قضا میخواند. به او گفتم چرا اینقدر نماز قضا میخوانی؟ گفت: من همیشه در صف اوّل نماز جماعت میایستادم، یک بار در صف دوم ایستادم و نگران شدم و فهمیدم در نمازهایی که در صف اول خواندهام خلوص نبوده است و اکنون قضای آن نمازها را میخوانم.
دیگری گریه و زاری میکرد و میگفت: من در مسجد در حال خواندن نماز شب بودم که صدایی شنیدم. برای آن صدا در نمازم تغییر روش دادم. بعد از نماز دیدم که یک سگ داخل مسجد شده و من صدای آن را شنیدهام. یعنی فهمیدم که برای سگ نماز شب خواندهام.
کسانی که به راستی فهمیده و با درایت و با عقل هستند، روی کارهایشان حساب میکنند. لذا سورۀ ماعون میگوید: ولو اینکه رابطه با خدا محکم و رابطه با مردم محکم باشد، اما اگر برای خدا نباشد و برای این باشد که مردم تو را تحسین کنند، فایده ندارد. وای به نامسلمانی که ریاکار است و برای مردم کار میکند. انسان باید هر کاری را فقط برای خدا انجام دهد.
دستۀ آخرش هم دوباره قرآن میفرماید: «وَ یمْنَعُونَ الْماعُون»؛ و سفارش همان دستۀ اول است و میفرماید: وای بر آن نامسلمان، که میتواند به خلق خدا کمک کند، ولی خودداری میکند.
در حدیثی میخوانیم یکی از شیعیان، امام سجّاد«سلاماللهعلیه» را در شبى سرد و طوفانى، در حالى دید كه بر دوش خود آرد و هيزم حمل مىكردند. پرسید: این بار چيست؟ فرمودند: قصد سفر دارم، براى آن توشهاى آماده كردهام و به مكانی امن مىبرم. عرض كرد: اجازه دهید غلام من بار شما را حمل كند، ولی حضرت خودداری کردند. گفت: پس بگذارید من خودم آن را حمل کنم. باز هم قبول نکردند و فرمودند: نه، این کار مختص خود من است، مرا رها کن و برو. آن شخص میگوید: امام«سلاماللهعلیه» را رها کردم و رفتم. چند روز بعد ایشان را دیدم و گفتم: اثرى از مسافرت در شما نمىبينم. حضرت فرمودند: آرى، سفرى كه تو پنداشتى مقصودم نبود، بلكه مرادم، سفر مرگ بود و براى آن سفر خود را آماده مىكنم. آماده شدن براى سفر مرگ، به اين است كه انسان از حرام اجتناب كند و به خيرات و بخشش مال و نیکوکاری اهمیّت بدهد.[10]
روش همۀ اهل بیت«سلاماللهعلیهم» چنین بوده است که در دل شب و مخفیانه به نیازمندان کمک میکردهاند. حتی از کمک به مخالفان و غیر شیعیان نیز دریغ نداشتهاند، بدون اینکه خود آن افراد بفهمند از چه کسی کمک گرفتهاند.[11]
در حالات امام سجاد«سلاماللهعلیه» از زبان فرزندشان امام باقر«سلاماللهعلیه» میخوانیم که ایشان شبها و در تاريكی از خانه خارج میشدند. انبانی از دينار و درهم یا کیسههایی حاوی خوراكى يا هيزم بر دوش خود حمل مىكردند. وقتی به در خانهاى مىرسيدند، آن را مىكوبيدند و به هركه از آن بيرون مىآمد چيزى مىدادند. آن حضرت هنگام کمک به فقرا روى خود را مىپوشاندند تا شناخته نشوند. بعد از رحلت ایشان، آن نیازمندان از کمکهای امام«سلاماللهعلیه» محروم ماندند و تازه فهمیدند که ایشان امام سجاد«سلاماللهعلیه» بودهاند.
امام باقر«سلاماللهعلیه» در ادامۀ روایت میفرمایند: وقتی که پدرم را برای غسل روى سنگ غسالخانه قرار دادند، پشت ایشان مانند زانوى شتر پينه بسته بود. آن پینهها به سبب باری بود كه بر پشت خود براى فقيران و مستمندان حمل مىكردند.
کسی که میخواهد با جوانمردی و با اخلاص به فقرا کمک کند، باید به روش ائمۀ طاهرین«سلاماللهعلیهم» کمک او مخفیانه باشد و هیچ کس حتی همسرش از آن با خبر نگردد.
من افرادی را سراغ دارم که خدمات عجیبی دارند، اما اطرافیان و همسرشان هم خبر ندارند، آن کسی که به وی کمک میشود هم مطلع نیست که از چه کسی کمک گرفته است؟ مثلاً میدانند فلان شخص اقساط وام بدهکار است یا چک دارد و حسابش موجودی ندارد، مبلغی به حساب او واریز میکنند و مشکل او را حل میکنند، بدون اینکه او واریز کننده را بشناسد.
همه باید چنین باشند و در کارهای خیر و در نیکوکاری، هیچ کس و هیچ چیز را در نظر نگیرند، به جز خداوند متعال؛ در این صورت ثواب خلوص را میبرند.
قرآن کریم در سورۀ مبارکه انسان، جلوهای از ایثار خالصانۀ اهلبیت«سلاماللهعلیهم» را به نمایش گذاشته است. در آیهای از سورۀ انسان میفرماید: «وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكیناً وَ یتیماً وَ أَسیراً، إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً»
ماجرا آن است که حضرت زهرا«سلاماللهعلیها» و اهل خانه روزه بودند و پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» هم مهمان آنها بودند. حضرت زهرا یک نان جویی تهیه کرده بودند. وقتی میخواستند افطار کنند، گدایی آمد. موقع افطار است و همه گرسنه هستند، اما حضرت زهرا و پیغمبر اکرم و حضرت علی و امام حسن و امام حسین«سلاماللهعلیهم» و به تبع آنها فضۀ خادمه، هر شش نفر نان جو را به آن گدا دادند و او رفت.
دوباره زهرای مرضیه«سلاماللهعلیها» با بلغور جویی که در خانه بود، نان پختند. نیازمند دومی که یتیم بود، آمد. هر شش نفر با اینکه گرسنه بودند، نان جو را به او دادند. بار سوّم حضرت زهرا«سلاماللهعلیها» نانی تهیه کردند و باز اسیر و محتاجی آمد و نان را به وی دادند. دیگر چیزی در خانه نبود و اینها بیافطاری ماندند. آن شب سورۀ انسان نازل شد. آن سوره حاوی برخی فضائل اهلبیت«سلاماللهعلیهم» است و تعریفهای والایی از ایشان در آن سوره آمده است. ایثار آن خانواده، چون رنگ خلوص داشته، یک سوره با آن محتوا برای آن نازل شده است.
نزول این سوره و اشاره به این حکایت آموزنده در آن، به خاطر آن است که ما پند بگیریم و هر کاری میکنیم برای خدا باشد و در کارهایمان هیچ چیز و هیچ کس جز خدا نباشد.
همۀ کارها و تمام اعمال باید رنگ خدا داشته باشد و هیچ کس و هیچ چیزی جز خدا در نظر نباشد که البته خیلی مشکل است. از شما تقاضا دارم که خودتان را فریب ندهید و خیال نکنید که خلوص دارید. حضرت امام خمینی«قدّسسرّه» بعضی اوقات به ما سفارش میکردند و میفرمودند: «چهل سال خون جگر میخواهد تا انسان بتواند درخت رذالت ریا و تظاهر را از دل بکَند». این خیلی مشکل است، اما بدانید که خیلی لازم است و باید روی آن کار کنیم.
[1]. بقره، 138: «این است نگارگرى الهى؛ و كیست خوشنگارتر از خدا؟»
[2]. الإختصاص، ص 341.
[3]. بحارالأنوار، ج 55، ص 39.
[4]. ماعون، 1: « به نام خداوند رحمتگر مهربان، آيا كسى را كه [روزِ] جزا را دروغ مىخواند، ديدى؟».
[5]. ماعون، 2: «اين همان كس است كه يتيم را به سختى مىراند».
[6]. ماعون، 3: «و به خوراكدادن بينوا ترغيب نمىكند».
[7]. ماعون، 4و5: « پس واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافلند.»
[8]. ماعون، 6: «آنان كه ريا مىكنند.»
[9]. ماعون، 7: «و از [دادن] زكات [و وسايل و مايحتاج خانه] خوددارى مىورزند.»
[10]. علل الشرائع، ج 1، ص 231.
[11]. ر.ک: الکافی، ج 4، ص 8؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 65 و ...
[12] . الخصال، ج2، ص517.
[13]. إنسان، 8 و 9: «و به [پاس] دوستىِ [خدا]، بینوا و یتیم و اسیر را خوراک مىدادند، ما براى خشنودى خداست كه به شما مىخورانیم و پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم.»