عنوان: اختلاف در مواریث
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.

بحث گذشته از نظر مسئله و دلیل تمام شد الااین که صاحب جواهر یک جمله دارند و آن جمله این است که می فرمایند ولو این که استصحاب جاری است اما به شرط این که قاعده مقتضی و مانع مقدم نباشد و از عبارت ایشان فهمیده می شود که قاعده مقتضی مانع را ایشان حجت می دانند لذا می فرمایند که مسئله مقتضی و مانع است نه استصحاب و عبارت ایشان را بخوانم و بعد یک مقداری درباره ی این قاعده صحبت کنم.

المسئله الثانیه لو اتفقا ان احدهما اسلم فی شعبان و الآخر فی غرّه رمشان که مرحوم محقق فرموده اند که و مات الاب قبل شهر رمضان در این صورت فرموده اند که فالترکه بینهما نصفین که گفتیم اصل مسئله درست است و آن این است که یک کدام از برادرها مسلمان شده اند اول ماه شعبان و یک کدام هم مسلمان شده اول ماه رمسان اما اختلاف در این است که آیا پدر در ماه شعبان مرده است تا این که یکی از برادرها ارث ببرد یا در ماه رمضان مرده است که هر دو ازث ببرند؟ایشان فرموده اند که ترکه ما بین دو نصف می شود یعنی هر دو ارث می برند.

ما گفتیم روی قاعده اگر بیاییم جلو باید این طور مشی بکنیم که آیا احدهما بینه دارند یا هر دو یا هیچ کدام آیا آن وقتی که بینه نیست حاضر هستند قسم بخورند دون دیگری او ارث می برد و اما اگر هر دو بینه دارند تساقط می کند نوبت می رسد به قرعه این مسئله را ما در مسئله قبل گفتیم الان هم می گوییم در مسئله بعد هم این مسئله هست . اما مرحوم محقق در خصوص این مسئله گفتند که اگر این طوری باشد و بینه نداشته باشد با استصحاب می آییم جلو و وقتی با استصحاب آمدیم جلو هر دو استصحاب دارند و تساقط می کند یا این که هر دو عمل به استصحاب می کنیم و می گوییم که مال را هم او ارث می برد هم او ارص می برد. مرحوم صاحب جواهر می فرمایند خب خلافی نیست مسلم است که همین است که ایشان گفته اند که ما اشکال کردیم گفتیم نه برای این ولو این که هردو معلوم التاریخ است اما چون که حیات مجهول التاریخ است باز سرایت می کند و استصحاب کفر جاری است  استصحاب حیات هم جاری است با هم تعارض می کند. هر دو گذشت آن که الان هست آن که حرف هست اینجاست که مرحوم صاحب جواهر این جوری می فرمایند، می فرمایند بلا خلاف و لا اشکال و ان کان المدرک عندنا عدم ثبوت المانع فالمقتضی حینئذ بحاله لا استصحاب الحیات فتأمل جیداً. می گوید استصحاب حیاتی که مرحوم محقق جاری کردند نه، بلکه قاعده مقتضی و مانع جاری است و قاعده مقتضی و مانع مقدم است بر استصحاب هر کجا که قاعده مقتضی و مانع باشد از این جمله فهمیده می شود که صاحب جواهر از کسانی است که قاعده مقتضی و مانع را حجت می داند و آنجا که قاعده مقتضی و مانع حجت باشد دیگر استصحاب حجت نیست. دیروز تا آمدیم یعنی بحث گذشته تا اینجا آمد بنا شد که ما امروز یک مقداری درباره قاعده مقتضی و مانع صحبت بکنیم ببینیم اصلاً این قاعده هست؟ این قاعده نیست؟ این قاعده درست نیست در جلسه قبل می گفتم که مشهور در میان فقهاء این قاعده مقتضی و مانع چیزی نیست جز هما استصحاب عدم. اگر اقبضای چیزی موجود باشد بر می گردد به این که ما شک داریم آیا مانعی در کار هست یا نه؟ استصحاب عدم مانع می کنیم و مقتضی اثّر اثره حالا ولو این که اسمش را هم نیاوردیم و بگوییم اقتضای شیء اگر موجود باشد آن دیگر خود بخود کار می کند و احتیاج به استصحاب نداریم اما بعضی از بزرگان که گفتم من جمله مرحوم آیت الله بهبهانی که سالهای گذشته دو سه ماه می آمدند اینجا از طرف استادشان آقا شیخ هادی «رضوان الله تعالی علیهما» خیلی پا فشاری داشتند این طور که به من گفتند روی این قاعده مقتضی و مانع و می گفتند اگر ما اقتضاء را احراز کردیم دیگر احتیاج به استصحاب نداریم. در مسئله ما همین طور است یعنی مقتضی برای نمردن برای حیات موجود است این پدر زمینه دارد این که مثلاً 20 سال 30 سال عمر کند ما اگر اثبات کردیم حیات را دیگر آن اثبات حیات آن حیات برای ما کار می کند و اگر شک داشته باشیم مرده است یا نمرده احتیاج به استصحاب حیات نداریم احتیاج به استصحاب عدم موت نداریم بلکه هتمان صرف اقتضا می گوید که اثّر اثره مثلاً مثال تکوینی هم می زنند می گویند که خورشید طلوع کرده است این زمینه برای این که مثلاً دو سه ساعت زمینه هست حالا اگر شک کنیم غروب کرده یا غروب نکرده اقتضای بود این خورشید هست دیگر حالا بگوییم که اصل عدم غروب یا اصل استصحاب بقاء این خورشید احتیاج به این حرفها نداریم مثلاً یک مقدار بالاتر از این می روند در فلسفه و در فلسفه هم می گویند اینها که گفتند علت تامه مقتضی و عدم مانع حرف دروغی است این حرف، حرف درستی نیست. علت تامه همان مقتضی است و اما عدم مانع این عدم است نمی تواند جزء علت باشد و چه چیزی می تواند جزء العله باشد؟ مثلاً شرط یک امر وجودی و اما یک امر عدمی را ما بخواهیم جزء العله قرار بدهیم درست نیست لذا می گفتند در تکوینیات صرف اقتضا کفایت می کند در تشریعیات هم مثل تکوینیات صرف اقتضاءکفایت می کند وقتی صرف اقتضا کفایت کرد دیگر ما بگوییم که مقتضی موجود است مانع مفقود است پس مقتضی اثّر اثره یا در تشریعیات بگوییم نمی دانیم آیا موجود است یا موجود نیست؟ اصل عدم مانع است، نه همین که مثلاً در مسئله ما همین مقدار که احراز کردیم حیات پدر را کفایت می کند از برای ما از این که بخواهیم استصحاب حیات بکنیم یا این که بخواهیم استصحاب عدم موت بکنیم این خلاصه ی حرف این قاعده مقتضی و مانع است که ما در اصل این قاعده مقتضی و مانع می گوییم نزاع، نزاع لفظی است در فلسفه که گفته اند مقتضی موجود است مانع مفقود است پس اثّر اثره این یک تسامح در فلسفه است بلکه می خواهند این جور بگویند که این مقتضی کار خودش را می کند لو لا المانع درتشریع هم همین را می خواهیم بگوییم اگر شک در مانع پیدا شد دیگر خواه ناخواه احتیاج داریم به یک استصحاب و آن استصحاب عدم موت یا استصحاب عدم وجود یا استصحاب عدم مانع و امثال اینها در حقیقت آن که می گوید مقتضی اثّر اثره حرف خوبی است آن که می گوید احتیاج به مانع نداریم بعد از احراز مقتضی آن هم حرف خوبی است اگر شک در وجود مانع پیدا نکنیم و اما اگر شک کردیم در وجود مانع دیگر خواه ناخواه باید استصحاب را جاری بکنیم تا این که بگوییم این مقتضی کارخودش را می کند مانعی هم در کار نیست آن وقت این مانع در کار نیست گاهی وجدانی است و آنجا که وجدانی نباشد باید با اصل آن وجدانی را علم تعبدی بکنیم یعنی آن که وجدان ماست که مانع نیست با استصحاب بگوییم مانع نیست و در همه جا همین طور است من جمله مسئله ما. مسئله ما چه بود؟ این که می دانیم اول ماه شعبان یکی از برادرها مسلمان شده هر دو برادرها کافر بودند می دانیم مسلمان شده می دانیم باز اول ماه مبارک رمضان یکی دیگر از برادرها مسلمان شده خب در این باره هم اشکالی نیست اما اشکال اینجاست که این حیات پدر تا کی بوده؟آیا تا اول ماه رمضان بوده یا نه؟ مرحوم صاحب جواهر می فرمایند که مقتضی حیات هست، دیگر استصحاب نمی خواهد وقتی مقتضی حیات هست باید بگوییم آن که اول ماه شعبان مسلمان شده ارث مال اوست و اما آن که اول ماه رمضان مسلمان شده ارث می برد چرا ارث می برد؟ برای این که حیات این آقا اقتضا داشته تا یک سال دیگر هم باشد و چون اقتضا داشته پس مقتضی محرز است مقتضی حیات و چون مقتضی حیات محرز است بنابراین اصل عدم کفر و اصل عدم اسلام اینها نمی خواهد جاری بکنیم و تا اول رمضان با قاعده مقتضی حیات را درست می کنیم و آن برادر هم که اول شعبان مسلمان شده پس ارث مال آن است.

اشکال مسئله اینجاست که همین جور که استصحاب حیات اقتضای حیات داریم یک چیز دیگر هم هست و آن این است که آیا کفر این آقا تا کی بوده؟ و نمی دانیم کفرش تا کی بوده؟ آیا قبل از ماه رمضان بوده یا بعد از ماه رمضان؟خب هم استصحاب حیات داریم هم استصحاب کفر داریم دو تا با همتعارض می کند وقتی دو تا با هم تعارض کرد دیگر ارث می شود مال متقدم،نه مال متأخر اشکال مسئله ما اینجاست مرحوم صاحب جواهر که قاعده مقتضی را حجت می دانند می گویند که ما نمی خواهد استصحاب عدم مانع بکنیم همین می گوییم که اقتضای حیات بوده الان هم هست یعنی در ماه شوال می گوییم اقتضای حیات بوده تا موقع مرگ آن آقا این حیات بوده پس بنابراین وقتی حیات بوده این مسلمان شده در وقتی که پدرش زنده بوده پس همین طور که او ارث می برد.

عبارت را بخوانیم.المسئله الثانیة لو اتفقا ان احدهما اسلم فی شعبان و الآخر فی غرّة رمضان پس اسلام هر دو معلوم است بخلاف آن مسئله اول که اسلام احدهما معلوم نبود در این جا اسلام هر دو معلوم است یکی از برادرها در ماه شعبان مسلمان شده یکی از برادرها در ماه رمضان،حالا فی غرّة را لازم نداشتیم حالا فی رمضان یا فی غرّة رمضان ای اوله ثم قال مرحوم صاحب جواهر می گوید ثم قال المتقدم مات الاب قبل دخول شهر رمضان می گوید قبل از آن که ماه رمضان بشود پدرم مرده و قال المتأخر مات بعد دخول رمضان آن یکی می گوید پدر در ماه رمضان مرد خب اگر قبل از ماه رمضان مرده باشد آن برادر که در ماه شعبان مسلمان شده او ارث می برد آن که در ماه رمضان مسلمان شده ارث نمی برد چرا ارث نمی برد؟برای این که در حالی که پدر مرده این کافر بوده و کافر از مسلمان ارث نمی برد مرحوم محقق می فرمایند کان الاصل بقاء الحیات ما این حیات را استصحاب می کنیم وقتی استصحاب کردیم هر دو ارث می برند اما آن که در ماه که در ماه شعبان است ارث می برد آن هم که در ماه رمضان مسلمان شده آن هم ارث می برد با چه ؟با استصحاب حیات پدر تا در ماه مبارک رمضان .گفتم مثبت هم نیست برای این که استصحاب موضوع می کنیم و حکم بار بر آن می کنیم خب تا اینجا حرفی نیست یعنی وقتی که استصحاب حیات کردیم تا ماه رمضان دیگر معلوم است هر دو اینها ارث می برند حرفی نیست لذا مرحوم صاحب جواهر می فرمایند که بلا خلاف و لا اشکال در مسئله هیچ خلافی نیست هیچ اشکالی نیست این که وقتی استصحاب حیات کردیم هم این برادر ارث می برد هم آن برادر ارث می برد .در حقیقت با استصحاب گفتیم که این پدر مثلاً در ماه شوال مرده خب در ماه شوال که مرده یکی از برادرها در ماه رمضان مسلمان شده یکی هم در ماه شعبان مسلمان شده پس وقتی که پدرشان مرد هر دو مسلمان بوده اند خب اگر می دانستیم چه جور هر دو ارث می برد حالا هم با استصحاب می گوییم هر دو ارث می برند لذا مرحوم صاحب جواهر می فرمایند هیچ اشکالی در مسئله نیست استصحاب حیات بکن وقتی استصحاب حیات کردی مسئله دیگر صاف است.بلا خلاف و لا اشکال بعد ایشان می فرمایند و ان کان المدرک عندنا عدم ثبوت المانع فالمقتضی حینئذ بحاله لا استصحاب الحیات ما استصحاب حیات نمی کنیم احتیاج به استصحاب حیات نداریم برای این که این مرد اگر مانعی مثلاً تصادفی چیزی برایش جلو نمی آمد این زمینه برای حیات داشت و چون زمینه برای حیات داشت آن مقتضی اثّر اثره و می گوید این پدر در ماه شوال مرده نه در ماه رمضان پس هر دو ارث می برند از این ،برای این که قاعده مقتضی به ما می گوید که این پدر زنده بوده است این حرف مرحوم صاحب جواهر است و ان کان المدرک عندنا عدم ثبوت المانع پس مقتضی یعنی بقای حیات مقتضی بحاله پس استصحاب لازم نداریم برای این که قاعده مقتضی مقدم است بر قاعده استصحاب.

خب این حرف چیست؟این است که صاحب جواهر از کسانی است که قاعده مقتضی و مانع را حجت می داند و چون قاعده مقتضی و مانع را مثلاً یک اماره می داند یک حاکم بر اصول می داند می گوید اصل حرف محقق درست است اما به قاعده مقتضی و مانع، نه به قاعده استصحاب.ومثل محقق که قاعده مقتضی و مانع را حجت می داند با استصحاب می آید جلو، نمی دانیم مرده یا نمرده؟ استصحاب حیات می کنیم می گوییم نمرده.

حرف ما در مسئله دو چیز است:1- این قاعده مقتضی و مانعی که صاحب جواهر می گویند این یک نزاع لفظی است،نه نزاع واقعی برای این که اگر شک در مقتضی کردیم استصحاب دارد چنانچه اگر شک در مانع کردیم استصحاب عدم مانع دارد اگر هم شک نداشته باشیم خب مقتضی اثّر اثره مانع هم که با استصحاب یا با وجدان بر داشته شد علت تامه موجود است در حقیقت اشکال مرحوم آقا شیخ هادی بر می گردد به یک مطلبی و آن این است که عدم مانع نمی تواند جزء العله باشد و چون عدم مانع نمی تواند جزءالعله باشد پس در حقیقت مقتضی علت تامه است و وقتی که احراز کردیم مقتضی را دیگر علت موجود است معلول بار بر علت است چنانچه اگر هم اسمش را می گذاریم عدم المانع و امثال اینها دیگر این تسامح در لفظ است عدم مانع هیچ کار نمی تواند بکند در تکوین خب همین طور است یعنی تکوین چون استصحاب در تکوینیات نمی آید خب همین است که ما وقتی احراز مقتضی کردیم علم داریم مانعی نیست پس مقتضی اثّر اثره و این که می گوییم عدم مانع این عدم مانع دیگر تسامح در لفظ است در حقیقت این است که می دانم مقتضی موجود است پس علت موجود است پس معلول موجود است نمی دانم مانع هست یا نه؟با اصل عدم مانع باید کار بکنم اصل عدم مانع به جای وجدان من می نشیند که من می دانم مانع نیست مقتضی اثّر اثره مثل ما نحن فیه بنابر این که صاحب جواهر می فرماید قاعده مقتضی و مانع موجود است این عبارة اخری این است که ما نمی دانیم آیا این حیات دارد یا نه؟استصحاب حیات باید بکنیم و وقتی استصحاب حیات کردیم دیگر همین است که محقق می فرماید استصحاب حیات می کنیم اسلام دو تا برادر را و اثبات می کنیم قبل الموت.این اشکال اول ماست.

  اشکال دوم ما به مسئله اول و دوم هر دو همین است بر می گردد به قاعده اصل تأخر حادث و ما در اصل تأخر حادث مطلقا می گفتیم که معلوم التاریخ باشد یا مجهول التاریخ باشد شک در هر کدام سرایت می کند به شک به دیگری و آن را هم مشکوک می کند حالا ما نحن می دانیم اول ماه شعبان یک کدام مسلمان شده اند می دانیم اول ماه رمضان یک کدام مسلمان شده اند در این دو تا هیچ اشکالی نداریم قبلاً هم حیات بوده استصحاب حیات می کنیم آن هم اشکال نداریم اما یک اشکال دیگر هم داریم و آن این  است که بقاء کفر این تا حین حیات این را چکارش بکنیم؟برای این که اگر کفر این آقا قبل از ماه رمضان بوده حیات بعد واقع شده و اگر حیات این آقا در ماه شعبان بوده کفر بعد واقع شده اگر قبل بوده کفر قبل واقع شده لذا این استصحاب کفر جاری می شود بالنسبة استصحاب حیات برای این که حیات را نمی دانیم کی است؟ولو این که کفر را می دانیم چه وقت است اما چون که حیات را نمی دانیم شک در تقدم و تأخر داریم.

اسلام هر دو معلوم است یک کدام اول شعبان است یک کدام اول رمضان است اما حیات معلوم نیست کی است؟

آیا حیات در ماه شوال است یا در ماه شعبان ؟این مسئله است مرحوم محقق می گوید استصحاب حیات کن برای این که اسلام آنها که معلوم است آنها که استصحاب ندارند استصحاب حیات کن  وقتی استصحاب حیات کردی حیات واقع می شود بعد از اسلام آن آقا ،اسلام آن آقا وقتی قبل واقع شد هر دو اینها ارث می برند نصف این نصف آن برای این که در زمان حیات پدر هر دو مسلمان شده اند خب این حرف مرحوم محقق.که در اصل ما راجع به معلوم التاریخ همین را گفته اند.اشکالی که ما در اصول داریم اینجا هم می آیند این است می گوییم بله استصحاب حیات داریم کفر آن هم معلوم است کفر آن هم معلوم است اما یک شکی هم پیدا می شود این که استصحاب حیات که می کنند آیا این حیات قبل واقع شده یا بعد واقع شده؟در تقدم و تأخر شک دارند تقدم و تأخر هیچ کدام حالت سابقه ندارد اما این حالت سابقه دارد استصحاب این که این طور بگویم این آقا می دانم اول شعبان یا اول رمضان مسلمان است اما نمی دانم قبل از مردن پدرش است یا بعد از مردن پدرش است ؟ استصحاب کفرش را می کنم تا حین مردن وقتی استصحاب کردیم تا حین مردن پدر دیگر خواه نا خواه ارث نمی برد وقتی ارث نبرد ارث منحصر می شود به آن کسی که اول شعبان مسلمان شده و می دانیم قبل از حیات پدر بوده است.

                                                         و صلی الله علی محمد و آل محمد.