جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۳ خرداد


 
  • پیام تسلیت در پی عروج شهادت‌گونۀ رییس محترم جمهوری اسلامی ایران و هیأت همراه
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ نهم: هدف از خلقت انسان(3)
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ هشتم: هدف از خلقت انسان(2)
  • پیام به هجدهمین دورۀ همایش «حکمت مطهّر»
  • میزان زکات فطره و کفّاره در سال ۱۴۰۳
  • پیام در پی شهادت سردار مجاهد، سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی
  • پیام به نوزدهمین نمایشگاه قرآن و عترت اصفهان
  • پیام در پى ارتحال عالم جليل القدر مرحوم آيت‌الله امامى كاشانى«قدّس‌سرّه»
  • پیام در آستانۀ برگزاری ششمین دورۀ انتخابات مجلس خبرگان رهبری و دوازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی

  • -->

    تاريخ و سيره / تجلی حق / فهرست مطالب
    فصل دوم

    بعثت نبى اكرم (ص)

    تجلى حق، ص: 23

    پيامبر اكرم (ص) در ابتداى راه رسالت‏

    الف) مبعوث شدن حضرت محّمد (ص)

    پيامبر اكرم (ص)، در شب بيست و هفتم رجب، در سن 40 سالگى يعنى در سال چهلم عام‏الفيل به رسالت مبعوث گرديدند.[1] پيامبر (ص) موحد بودند و قبل از بعثت خود، به دين اسلام عمل مى‏كردند. از اين‏رو، برنامه‏هاى عبادى خويش را در غار حرا با راز و نياز به درگاه پروردگار دنبال مى‏نمودند و اميرالمؤمنين (ع) در اين برنامه‏ى عبادى كه با رياضت‏هاى دينى همراه بود، همراه پيامبر (ص) بودند. چنانكه ايشان مى‏فرمايد: من صداى ملك وحى را مى‏شنيدم و بوى وحى را استشمام مى‏كردم. تا آنجا كه پيامبر اكرم (ص) از من مى‏پرسيدند: آنچه من مى‏بينم تو هم مى‏بينى و آنچه مى‏شنوم تو نيز مى‏شنوى.[2]

    تجلى حق، ص: 24

    چنانكه از سخنان حضرت اميرالمؤمنين (ع) اين چنين برداشت مى‏شود كه جبرئيل امين با تشريفات خاصى با تعدادى از ملائكه‏ى مقرّب خداوند متعال لوحى از نور آيات اوّل سوره‏ى علق را بر پيامبر اكرم (ص) نازل كردند و پيغام ابلاغ رسالت را برآن حضرت قرائت فرمودند.

    آن‏گونه كه از كلام امير المؤمنين (ع) استنباط مى‏شود، درهنگام دريافت وحى پيامبر از لذّت و نشاطى خاص و ويژه بهرهمند مى شدند.

    ب) نزول نخستين آيات قرآن‏

    نخستين آياتى كه به پيامبر نازل شد آيات 1 تا 5 سوره‏ى «علق» بود، كه پس از اندكى آيات نخست سوره‏ى «مزمل» نيز براى دستور العمل سير و سلوك اوليه پيامبر (ص)، به ايشان نازل شد.

    هر چند تعداد اولين آيات نازل شده بر پيامبر (ص) بسيار اندك است، امّا اين چند آيه از دنيايى معنا برخوردار است كه به اصطلاح ادبا «براعت استهلال» قرآن به‏شمار مى‏آيد. يعنى در همين چند آيه دورنماى برنامه‏ى 23 ساله‏ى پيامبر (ص) تبيين شده است:

    «بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيمِ اقْرَأ بِسْمِ رَبِّكَ الّذي خَلَقَ خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأ وَ رَبُّكَ الاكْرَمُ الّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الانسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ».[3]

    تجلى حق، ص: 25

    اوّلين خطاب به آن حضرت «بسم الله الرّحمن الرّحيم» است، يعنى اى رسول خدا! با بسم الله الرّحمن الرّحيم رسالت خود را آغاز كن و هيچ كس و هيچ چيزى جز خدا را در نظر نداشته باش. براى خدا شروع كن؛ آن خدايى كه گرامى و كريم است. «رحمان» و «رحيم» است. به نام آن پروردگارى آغاز كن كه انسان را خلق كرده و فضيلت به او داده است و يا رسول‏الله! تعليم و تعلّم را براى انسان‏ها آغاز كن.

    رسول گرامى (ص) با اين برنامه‏ى رسالت 23 ساله توانست انسان‏ها را صاحب علم و كرامت كند و ريشه‏هاى درخت رذالت را از دل ايشان بركند و درخت فضيلت را به جاى آن غرس نمايد. و در يك كلام، آدم بسازد؛ آن هم آدمى كه به مقامى برسد كه جز خدا نبيند و جز خدا نداند.

    اين وظيفه به صورت اجمالى در سوره‏هاى مختلف و در آيات متعدّد تكرار گرديده است؛ چنانكه در سوره‏ى جمعه مى‏فرمايد:

    «هُوَ الّذي بَعَثَ فِي الامّيّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِم ءايتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتبَ و الْحِكْمَهَ و إن كانوا مِن قَبْلُ لَفي ضللٍ مبينٍ».[4] اين مسئوليت طاقت فرسا و اين بار سنگين موجب شده بود تا پيامبر (ص) احساس ضعف نمايند بنابراين لحظه‏اى به استراحت پرداختند اما پس از آن جبرئيل امين با آيات اول سوره‏ى مزّمّل به سراغشان آمد:

    «بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم يا أيُّها الْمُزَّمِّلُ قُمِ الَّيلَ إلّا قَليلًا نِصْفَهُ أوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلًا أوْ زِدْ عَلَيْهِ ...».[5]

    تجلى حق، ص: 26

    يا رسول‏الله! اى كسى كه عباى نبوّت را به دوش گرفته‏اى! برخيز. سپس دستورهايى را به او ابلاغ مى‏كند. اين دستورها نقشى حساس و اساسى را در امر رسالت براى پيامبر ايفا مى‏كنند. هر كسى نيز بخواهد با سير و سلوك به مقام و منزلتى معنوى دست يابد، با اين دستورالعمل مى‏تواند به مطلوب خود برسد. مجموعه اين دستور العملها در مباحث بعدى به صورت مبسوط بيان شده است.

    ج) نخستين مسلمانان و ياوران پيامبر (ص)

    پس از بعثت پيامبر اكرم (ص) اوّلين كسانى كه به رسالت او ايمان آوردند، اميرالمؤمنين على (ع) و حضرت خديجه (ش) همسر گرامى آن حضرت بودند.[6] البته بنا به روايتى؛ حضرت اميرالمؤمنين (ع) قبل از بعثت و از ازَل به پيامبر اكرم (ص) ايمان داشتند. آن حضرت، در ازل ولايت مطلقه داشتند و بنا به روايات صحيح، در ازل اين چهارده نور تجلّى ذاتى پروردگار عالم بودند. امّا به حسب ظاهر نيز بايد به بعثت رسول گرامى اسلام (ص) ايمان مى‏آوردند. بنابراين در همان غار حرا، اوّلين كسى كه بدون درنگ شهادتين را بيان فرمود، حضرت على (ع) بود.

    پيامبر اكرم (ص) همراه با اميرالمؤمنين (ع) از جبل‏النّور وارد منزل شدند و همسرگرامى آن حضرت كه گويا آماده ى شنيدن اين خبر بود، با شنيدن ماجراى غار حرا و بعثت آن حضرت، بدون هيچ تأمّلى، شهادتين را بر زبان جارى كردند:

    أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلا اللّه وَ أشْهَدُ أنَّكَ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه.[7]

    تجلى حق، ص: 27

    پس از ابلاغ دستورالعمل‏هاى خداوند توسط جبرئيل، آن حضرت، مأمور به تبليغ، فعاليت و آغاز رسالت خود گرديد؛ يعنى برنامه‏ى تبليغى آن حضرت در آن دستورالعمل طرح‏ريزى شد. به عبارت ديگر، دوره‏ى آموزشى ابتدايى با بيان آيات اوّل سوره‏ى مزّمّل سپرى گرديد. در اين دوران فقط، حضرت على (ع) و حضرت خديجه كبرى (س) ايشان را در اجراى اين مأموريت سنگين يارى رسانيدند.

    حضرت خديجه (س) پشتوانه‏ى اقتصادى‏

    حضرت خديجه (س) بانويى فوق‏العاده فهميده و موحّد بود كه به پيامبر (ص) عشق مى‏ورزيد. امانتدارى و حُسن خلق پيامبر (ص) موجب شد تا خديجه (س) دلباخته‏ى آن حضرت شده و پيشنهاد ازدواج با پيامبر (ص) را مطرح فرمايد كه مورد موافقت آن حضرت نيز قرار گرفت.[8] خديجه (س) كه از سرمايه‏ى فراوانى برخوردار بود، تمام سرمايه و اسناد دارايى خود را كه در صندوقچه‏اى نگهدارى مى‏كرد، در شب ازدواج با پيامبر (ص) به همراه آورد و اولّين سخنى كه در بدو ورود به منزل همسر خود بيان فرمود، اين بود: كه اى آقا! من كلفَت و خدمتگذار شما هستم و هر چه دارم همه مال شماست و آن صندوقچه را در مقابل پيامبر (ص) نهاد.

    با اين حال، پيامبر (ص) تا قبل از بعثت تصرّفى در اموال حضرت خديجه (س) نمى‏كردند و فقط در ضرورت‏هاى خاص اجتماعى در حمايت از فقرا و ضعفا، از ثروت همسر خود استفاده مى‏كردند. امّا پس از بعثت مخارج‏

    تجلى حق، ص: 28

    آن حضرت زياد شد و طبق سخن حضرت خديجه (س) كم‏كم تمام ثروت او براى ترويج اسلام و حل مشكلات مسلمين هزينه گرديد. علاوه بر پشتوانه‏ى اقتصادى ثروت حضرت خديجه (س)، خود آن بانوى مكرّمه با فداكارى تمام، انيس، مونس و خدمتگذارى به تمام معنا براى پيامبر (ص) محسوب مى‏شد.

    گاهى كفّار خانه‏ى پيامبر را سنگباران مى‏كردند و فداكارى حضرت خديجه (س)- در حالى‏كه رو به پيامبر (ص) مى‏ايستاد و پشت به سنگ‏هاى دشمن مى‏كرد- مانع از اصابت سنگ به آن حضرت مى‏شد و او را از گزند اذيت و آزار دشمنان رهايى مى‏بخشيد.

    اذيت و آزار دشمنان گاه چنان پيامبر (ص) را رنجيده مى‏ساخت كه سر به بيابان‏ها مى‏نهاد تا شايد از آزار آنان در امان باشد و باز، اين حضرت خديجه (س) بود كه همراه با حضرت اميرالمؤمنين (ع) توشه‏اى و آب و نانى فراهم نموده و به طرف درّه‏هاى اطراف مكّه حركت مى‏كردند تا آن حضرت را پيدا كرده و لقمه نانى به او برسانند. ساعت‏ها در بين درهّ‏ها در جستجوى او بودند تا اينكه او را مجروح، گرسنه و تشنه، كنار تخته سنگى يا زير بوته خارى مى‏يافتند، در حالى كه با آن همه شقاوت و بى‏رحمى آن قوم، حضرت اين جمله را زير لب زمزمه مى‏كردند:

    «اللّهُمّ اهْدِ قَوْمى فَإنّهُم لايعْلَمُونَ»[9]

    خدايا قوم مرا هدايت فرما آنان نمى‏دانند. آنان را به‏واسطه‏ى جهالت و نادانى عذاب نكن. خدايا اگر خوشحالى مرا مى‏خواهى اين نادانان را دانا كن.

    فداكارى حضرت خديجه (س) و احترامى كه پيامبر (ص) براى آن همسر گرامى قائل مى‏شدند، بايد سرمشق و الگوى همه‏ى زنان و مردان ما باشد. خوشا به حال هر زن و مردى كه نسبت به هم وفادار و فداكار باشند.

    تجلى حق، ص: 29

    در مورد وفادارى پيامبر اكرم (ص) نسبت به حضرت خديجه اين چنين نوشته‏اند: سال‏ها پس از وفات خديجه هر گاه يادى از آن بانوى گرامى مى‏شد، پيامبر رنگ چهره‏ى مباركشان تغيير مى‏كرد تا حدى كه برخى همسران پيامبر (ص) حسادت كرده و خطاب به آن حضرت مى‏گفتند: يا رسول‏الله! آخر خديجه يك زن پيرى كه بيشتر نبود، از دنيا رفت و ديگر نيست؛ امّا پيامبر (ص) اشك در چشمانشان حلقه مى‏زد و مى‏فرمودند: درباره‏ى خديجه چنين قضاوت نكنيد. او زنى باوفا، فداكار و ايثارگر بود و اوّلين زنى بود كه به اسلام ايمان آورده و اين دين را يارى كرد و اگر حضرت خديجه و ثروت با بركتش نبود، اسلام به اين سرعت پيشرفت نمى‏كرد.

    در سه سال محاصره‏ى اقتصادى مسلمانان در شعب ابى‏طالب، شخصيت والاى خديجه (س) بود كه خود را وقف رسيدگى و دلجويى از مسلمانان مى‏كرد. اين سه سال چنان براى بانوى گرامى طاقت‏فرسا بود كه چند روز پس از رهايى مسلمانان از شعب، خديجه (س) از دنيا رفت و پيامبر (ص) به سوگ او نشست.[10] نكته‏ى ظريفى كه در خصوص رحلت حضرت خديجه (س) نقل كرده‏اند، اين است كه خجالت مى‏كشيد يكى از وصايايش را به همسرش بگويد، از اين رو به حضرت زهرا (س) كه آن زمان دختر كوچكى بود، گفت: زهرا جان! من كفن ندارم به پدرت بگو عبايى را كه در هنگام نزول وحى به سر مى‏كشد كفن من قرار دهد. از اين جمله مى‏توان دريافت كه سرمايه‏ى عظيم حضرت خديجه (س) در شعب‏ابى‏طالب به پايان رسيده بود. او كه از تجّار بزرگ‏

    تجلى حق، ص: 30

    به‏شمار مى‏آمد، حال براى تهيه ى كفن هم با مشكل مواجه بود.

    پيامبر (ص) درخواست همسر گراميش را اجابت نمود و خديجه (س) را با همان عبا كفن نمود و به خاك سپرد.

    در يك كلام، شخصيت با فضيلت آن بانو را مى‏توان در اين جمله خلاصه نمود؛ حضرت خديجه (س) بانويى بود كه شايستگى باردارى و مادرى سيد زنان جهان، حضرت زهرا (س)، به او عطا شد. آن بانوى گرامى خود را فداى اسلام كرد و از اين‏رو، بايد او را شهيد مكتب انسان‏سازى اسلام بدانيم.

    حضرت على (ع) اوّلين مؤمن به آيين اسلام‏

    در آغاز اعلام عمومى بعثت، پيامبر (ص) در چندين جلسه‏ى متوالى براى بزرگان قريش، بنى‏هاشم و افراد سرشناس كه هر يك در ميان قبايل عرب از وجاهت خاصى برخوردار بودند، مسأله‏ى بعثت خويش را مطرح، و آنان را به دين اسلام دعوت فرمودند.

    پيامبر اكرم (ص) براى انجام اين جلسات، ضيافت شامى را ترتيب دادند. از اين‏رو، به اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: يا على! شامى تهيه و بزرگان قريش و بنى‏هاشم را به منزل دعوت كن.

    در اوّلين جلسه حدود 40 نفر از سران عرب كه كليدداران كعبه به‏شمار مى‏آمدند، به ضيافت شام دعوت شدند. پيامبر (ص) خطاب به آنان فرمودند: اى مردم! اگر من بگويم فردا يك لشگر مجهّز به مكّه مى‏آيد و اهل مكّه را قتل عام مى‏كند، آيا شما مهيا مى‏شويد؟ آيا اين سخن و خبر مرا مى‏پذيريد؟ همه‏

    تجلى حق، ص: 31

    گفتند: آرى. ما به صداقت و عقل و امين بودن تو شهادت مى‏دهيم. سخن تو را مى‏پذيريم و براساس سخن تو براى مقابله با دشمن مهيا خواهيم شد.

    سپس (ص) از حسن شهرت، امانتدارى، اشتهار به عقل و درايت خويش در ميان قوم عرب، بهره جسته و فرمودند: اگر چنين است و به صداقت من اعتقاد داريد، بدانيد من از سوى پروردگار به پيامبرى برگزيده شده‏ام. اگر سعادت دنيوى و اخروى را مى‏خواهيد، بگوييد:

    «لا اله الا اللّه»

    تا رستگار شويد. من بزرگى و عزّت شما را تضمين مى‏كنم. تحمل سخنان با صراحت پيامبر (ص)، براى آنان بسيار سنگين بود. آنان به يكديگر نگاه كرده و شگفت زده در پاسخ به درخواست آن حضرت درماندند.[11] نكته قابل تأمل در اين ضيافت كه تاريخ‏نويسان شيعه و سنى بدان اشاره داشته‏اند و براى ما شيعيان نيز اهميت فروانى دارد- اين جمله است كه فرمودند: «اوّل كسى كه به اسلام ايمان بياورد، خليفه‏ى پس از من خواهد بود و او وصى من بعد از من است.»[12]

    اميرالمؤمنين (ع) كه نوجوانى 12 يا 13 ساله بود برخاست و فرمودند:

    «أشهد أن لا إله إلا اللّه و أشهد أنك رسول اللّه».

    پيامبر (ص) خطاب به على (ع) فرمودند: بنشين. و سپس سخنان خويش را تكرار نمودند. براى بار دوم و سوم نيز حضرت على (ع) از جاى برخواستند و شهادتين را بيان فرمودند. از اينجا بود كه در طى 23 سال زندگى خود پس‏

    تجلى حق، ص: 32

    از بعثت مى‏فرمودند:

    «الحق مع علي و عليٌ مع الحق»[13]

    به هر حال، آن شب خطاب به سران عرب، قريش و بنى‏هاشم فرمودند: على پس از من خليفه و جانشين برحق من خواهد بود و از همان لحظه زبان تمسخر و جسارت ايشان به ساحت پيامبر (ص) آغاز شد. حتّى مسخرگى آنان به آنجا رسيد كه حضرت ابى‏طالب را مسخره مى‏كردند و مى‏گفتند: اى ابوطالب براى تو خيلى عالى شد، پسر برادرت شاه شد و پسر تو هم وزير او.

    در سه سال محاصره‏ى اقتصادى مسلمانان در شعب ابى‏طالب، تعدادى از مسلمانان از جمله زنان و كودكان، به خاطر تشنگى و گرسنگى جان سپردند. با پايان يافتن آن دوران پرمشقّت، پيامبر (ص) كه دو پناه خود يعنى حضرت ابى‏طالب و حضرت خديجه (س) را از دست داده بود، تنها يك پناه و ياور داشت و آن شخصيت والاى اميرمؤمنان على (ع) بود. او از نوجوانى با شجاعت به دفاع از پيامبر (ص) مى‏پرداخت و حال پس از رحلت خديجه (س) نيز با تشكيل حكومت اسلامى كه 84 جنگ را براى مسلمين در پى داشت، فرماندهى لشكر مسلمانان را عهده دار بود، كه با رشادت و شجاعت آن حضرت جنگ‏ها يكى پس از ديگرى به پيروزى مى‏رسيد.

    پيامبر (ص) در حمايت ابوطالب‏

    نقش حضرت ابوطالب پدر بزرگوار مولاى‏متقيان على (ع) در پيشرفت اسلام و حمايت از خاتم‏النبيين بسيار برجسته است. هر چند بنا بر مصلحت،

    تجلى حق، ص: 33

    به امر پروردگار و به توصيه‏ى پيامبر گرامى (ص)، اسلام آوردن خود را آشكار نمى‏ساخت، ولى از صميم قلب به اسلام ايمان داشت و در حدود 11 سال عمر بابركتش پس از بعثت، لحظه‏اى از حمايت آن حضرت غافل نبود و با وجهه‏ى شريفى كه در بين قبايل عرب داشت، مانند سدّى بلند، در مقابل تهاجمات دشمنان ايستادگى مى‏كرد.[14] سيره نويسان، يكى از دلايل هجرت پيامبر (ص) به مدينه را رحلت ابوطالب و به طبع عدم پشتيبانى او از پيامبر (ص) مى دانند.

    به هر حال، در مسلمان بودن و اسلام آوردن ابوطالب هيچ ترديدى نيست؛ هر چند او علنى اسلام خويش را آشكار نكرد، امّا از اشعارى كه از آن بزرگوار نقل شده است مى‏توان به موحّد بودن او پى‏برد.[15] در فضيلت و بزرگوارى او اين بس كه فرزندش على (ع) در كعبه‏ى بيت‏الحرام به دنيا آمد و سيره‏نويسان شيعه و سنّى به اين نكته اشاره نموده‏اند.[16]

    د) نقش مستضعفان در پيشرفت اسلام در آغاز بعثت‏

    با نگاهى اجمالى به تاريخ رسالت پيامبران درمى‏يابيم كه اوّلين پيروان اديان الهى، مستضعفان بوده‏اند. پيامبر اكرم (ص) نيز به پيروى از سيره‏ى پيامبران پيشين، مستضعفان را مورد عنايت خود قرار دادند. اگر نهضت‏ها و انقلاب‏هاى انجام شده در تاريخ بشريت را مورد بررسى قرار دهيم، از زمان حضرت آدم تا

    تجلى حق، ص: 34

    عصر كنونى، از جمله موانع آن نهضت‏ها و ابلاغ رسالت انبياء، گروه «مُترفين»، صاحبان زر و زور، عياشان و اهل دنيا بوده‏اند كه قرآن از آنان با عنوان «مُترف» ياد مى‏كند؛ يعنى افرادى كه صاحب شهرت، منصب، رياست و يا مال و مكنتى بوده‏اند كه در راه اجراى اوامر الهى، كارشكنى مى‏كردند. و در مقابل اين گروه، تعداد قابل توجهى از مستضعفان، محرومان و ستم‏ديدگان قرار داشته‏اند و هر انقلابى كه تاكنون به پيروزى رسيده است، به همت و فداكارى مستضعفان كه بخش اعظمى از جوامع را تشكيل مى‏داده‏اند، بوده است.

    بنا به فرمايش حضرت امام خمينى (قدس سره) انقلاب از آنِ پابرهنه‏هاست و نمى‏توان انقلابى را سراغ داشت كه مستضعفان در آن نقشى نداشته باشند.

    از اين‏رو، در قرآن نيز نويد حكومت عدالت گستر مهدى موعود (عجل التعالى) با اشاره به نقش مستضعفان مطرح گرديده است كه:

    «وَ نُريدُ أن نَمُنَّ عَلَي الّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الارضِ وَ نَجْعَلَهُمُ ائِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارثينَ»؛[17] در واقع قرآن بار مسؤوليت و فداكارى دوره‏ى آخرالزّمان را بر دوش ستمديدگان و مستضعفان مى‏گذارد.

    در آغاز ابلاغ رسالت پيامبر اكرم (ص) رويارويى دو گروه «مُترف» و «مستضعف» به خوبى قابل مشاهده است. آن حضرت پس از نپذيرفتن اسلام توسط سران قريش و بنى‏هاشم، ادامه‏ى مأموريت خود را در ميان عموم مردم، مستضعفان و ستمديدگان آغاز نمودند و خود در ميان آن جمعيت قرار گرفته و با دلجويى از آنان و ابراز همدردى با مستضعفان، افراد قابل توجهى را به‏

    تجلى حق، ص: 35

    آيين اسلام متمايل ساختند و با ايمان آوردن بردگان و نافرمانى ايشان از مالكان خويش، مبارزه‏ى جدى بين دو گروه مترف و مستضعف آغاز و روز به روز بر جمعيت مسلمانان افزوده شد.

    با پيوستن افراد قابل توجّهى از مردم مكّه به آيين اسلام محمدى (ص)، كفّار قريش به شدّت احساس خطر كردند و مقابله با پيامبر (ص) ابعاد تازه‏اى به خود گرفت كه در ادامه به مواضع مشركان در مقابل آن حضرت مى‏پردازيم.

    ه) ايام حجّ فرصتى مناسب براى تبليغ‏

    با توجّه به اين تحريم‏ها تنها در ايام حجّ كه اعراب از نقاط ديگر براى حجّ واجب به مكّه مى‏آمدند، پيامبر فرصتى مناسب مى‏يافتند تا به تبليغ اسلام بپردازند. در زمان حج چون مشركان قريش بهترين فرصت تجارت را در اختيار داشتند، بيشتر مشغول تجارت خود بودند و از سوى ديگر، جمعيت قابل توجّه حجّاج امكان مراقبت آنان از پيامبر (ص) را محدود مى‏ساخت؛ بنابراين آن حضرت به‏ويژه در ايام «تشريق»[18] و حضور حجّاج در «منى» فرصت را مغتنم مى‏شمرد و به تبليغ اسلام مى‏پرداخت و چهره‏ى جذّاب و نورانى او موجب مى‏شد دل‏ها به او معطوف شود، چه رسد به اينكه با كلام شيوا و زيباى خود به تلاوت قرآن نيز بپردازد و چنانكه قبلًا نيز اشاره نموديم، خيمه به خيمه به معرفى خود به عنوان پيامبر آخرالزّمان و ابلاغ كلام توحيد مى‏پرداخت.

    تجلى حق، ص: 36

    بعثت نبى اكرم (ص) و انقلاب فرهنگى‏

    بعد از بعثت، پيامبرگرامى اسلام (ص) با تحمّل سختى ها و پشت سرنهادن موانع فراوان و به دنبال فشارهاى كفّار در 13 سال اوّل بعثت، ناگزير به مدينه هجرت و با تشكيل حكومت اسلامى در مدينه و انقلاب فرهنگى، در مدت كوتاهى جوامع عرب را دگرگون ساخت.

    شايان ذكر است كه انقلاب‏ها به دو صورت دفعى و تدريجى شكل مى‏گيرد.

    الف) انقلاب تدريجى‏

    انقلاب تدريجى با مراقبت انسان از نفس، و طى مراحل و منازل هفت گانه سيروسلوك حاصل مى‏شود. اين انقلاب همان «خودسازى» است كه از اوجب واجبات به شمار مى‏آيد و زن و مرد و به‏ويژه جوانان براى تهذيب نفس خود بايد زحمت بكشند تا مراحل «يقظه»، «توبه»، «تقوا»، «تخليه»، «تحليه» و «تجلّيه» را پشت سر گذاشته و از مقام فنا به مقام لقا دست يابند. و دست يافتن به چنين جايگاهى بنا به فرمايش حضرت امام (قدس سره) نيازمند چهل سال تحمّل و خون جگر خوردن است. و منزل لقاء تازه اول كار است و پس از آن بايد مراحل بعدى طى شود تا انسان به خدا برسد.

    تجلى حق، ص: 37

    ب) انقلاب دفعى (ناگهانى)

    گاه نيز اين تحوّل درونى، به صورت دفعى و ناگهانى به انسان عارض مى‏شود كه اين تحوّل، نيازمند جاذبه‏هاى ويژه‏اى است. بايد شخصيتى مانند پيامبر (ص) ظهور كرده كه با كرامات و جاذبه‏هاى خويش در كوتاهترين زمان، تحوّلى شگرف در جامعه به وجود آورد.

    حضرت نبّى اكرم (ص) به اذن پروردگار و استعانت از حضرت حقّ توانستند در همان 10 سال اوّل بعثتشان، افرادى باتقوا را به جامعه‏ى اسلامى تحويل و مصعب، مقداد، ابوذر و عمّارها را همانند الگويى جاودان به جوامع بشرى هديه دهند.

    پيامبر (ص) مى‏دانستند براى انجام مأموريت رسالت خويش با دشمنان فراوانى روبرو خواهند بود؛ چنانكه در 13 سال اوّل بعثت با مشكلات فراوانى مواجه گرديدند. از اين رو ايشان وجود افرادى شهادت طلب و محب به خدا و پيغمبر كه تا سر حدّ عشق جان فشانى كنند را ضرورى مى‏ديدند. افرادى كه به معاد باور داشته و دنياپرستى را كنار بگذارند و به جاى آن، آخرت را نصيب خود نمايند.

    پيامبراكرم (ص) براى مقابله با دشمنان طى 84 جنگ طاقت فرسا نيازمند چنين افرادى بودند. و پيروزى‏هاى آن حضرت بر كفّار به يارى و فداكارى آنها محقّق شد. امكانات مسلمانان در مقابله با دشمنان در حد صفر بود. چنانكه نوشته‏اند؛ در جبهه، غذايى براى خوردن نداشتند. و در صدر اسلام حتى كفش، شتر و اسب نداشتند. به طورى كه با پاى پياده به جنگ مى‏رفتند و با اين حال در مقابل دشمن كه از امكانات كامل رفاهى و جنگى برخوردار بود، پيروز مى‏شدند.

    تجلى حق، ص: 38

    در 84 جنگى كه براى پيامبر (ص) و مسلمانان روى داد، نمى‏توان جنگى را يافت كه مسلمانان پيروز نشده باشند؛ حتّى در جنگ احد كه ظاهراً شكست خوردند؛ به نتايج پيروزمندانه‏اى دست يافتند. همه ى اين فتوحات و دستاوردهاى ظفرمندانه، در انقلاب دفعى پيامبر (ص) حادث شد.

    مقصود اينكه پيامبراكرم (ص) در طى دو سه سال، انقلاب و تحوّلى فكرى را در ميان مردمانى كه حتّى از نعمت خواندن و نوشتن بى‏بهره بودند، به وجود آورد. تحوّل آنان تا حدّى بود كه در بين اصحاب آن حضرت كمتر كسى- از پير و جوان و زن و مرد- پيدا مى شد كه حافظ قرآن نباشد. علاوه بر اينكه قرآن را خوب مى‏خواندند و حافظ قرآن بودند، تفسير آن را نيز به خوبى مى‏دانستند. هنگامى كه آيه‏اى بر پيامبراكرم (ص) نازل مى‏شد خود آيه را مى‏خواندند و شيوه‏ى خواندنش را به اصحاب مى‏آموختند و سپس دستور به حفظ و كتابت آن آيه مى‏دادند. و به فراخور درك آنان، تفسيرى مختصر از آيه بيان مى‏فرمودند و از مؤمنان مى‏خواستند نسبت به عمل كردن به مفاد آيه و حفظ آن اقدام كنند و پس از حفظ، باز نزد حضرت بازگردند تا ده آيه‏ى ديگر تلاوت كنند و آنان نسبت به حفظ و فراگيرى آن اقدام نمايند. در مدّت ده سال اوّل بعثت، پيامبر (ص) با اين روش تربيت و پرورش اصحاب خود را با موفقيت انجام دادند و آن تحوّل عظيم و عجيب را در سرزمين حجاز بنيان نهادند.

    پيامبراكرم (ص) با مشاهده‏ى آزار و شكنجه‏ى اصحاب خود، توسط كفّار قريش ناگزير شدند بيشتر اصحاب خود را به حبشه بفرستند و آنان با جاذبه‏هاى آيات قرآنى، در حبشه نيز تحوّلى شگرف به‏وجود آوردند و در

    تجلى حق، ص: 39

    همان جلسات اوّل و دوم، نجاشى- پادشاه حبشه- به اسلام متمايل شد؛ هر چند ناگزير بود اسلام آوردن خود را مخفى نگه دارد. اين تحول در حالى بين گروهى از اعراب حجاز به‏وجود آمد كه هنوز پيامبر (ص) به مدينه هجرت نفرموده بودند.

    مسلمانان واقعاً در خودسازى همّت مى‏نمودند. با اينكه در وضعيت معيشتى خوبى به سر نمى‏بردند، در جبهه‏هاى مختلف و جنگ‏هاى پيامبر شركت مى‏كردند.

    اگر 84 جنگ را بر ده سال تقسيم كنيم، مى‏بينيم در هر سال حداقل هشت جنگ مهم و فوق‏العاده با مشقّت براى پيامبر (ص) و اصحاب گرامى او پيش مى‏آمد و آنان با امكانات اندك خود، با ايمان و توكّلى كه به حضرت حق عزّوجل داشتند و به دليل تحوّل و انقلاب اخلاقى كه در آنان به‏وجود آمده بود، براى پيشبرد مقاصد آن حضرت، از همه‏ى هستى خود مى‏گذشتند. همه چيزشان را فداى اسلام عزيز مى‏كردند و به اين از خودگذشتگى و ايثار به خود باليده و با افتخار مى گفتند: كه امروز توانستم شام شبم را به جبهه و رزمندگان اسلام اختصاص بدهم. ديگرى افتخار مى‏كرد كه جوان خود را در راه اسلام به جبهه فرستاده و او قربانى اهداف عاليه‏ى پيامبر اكرم (ص) شده است.

    تجلى حق، ص: 40

    ج) ثمرات انقلاب فرهنگى پس از بعثت‏

    تربيت انسان هاى با فضيلت‏

    از ميوه‏هاى شيرين درخت نبوى، تربيت و پرورش انسان‏هاى با فضيلت و بامعرفت بود. آن حضرت علف‏هاى هرز رذالت و پستى را از دلهايشان ريشه‏كن و نهال فضايل را در سينه‏ى آنان غرس نمود و فطرت پاك آنان نيز در رشد و به ثمر نشستن نهال فضائل مؤثّر واقع شد و يكى دو سال از بعثت نگذشته بود كه آن شجره‏ى طيبه به بار نشست و مكتب نجات بخش اسلام سراسر گيتى را متوجّه خويش ساخت.

    پيامبر (ص) آمد تا سلمان بسازد. سلمان از همين ايرانى كه فاصله‏ى طبقاتى در آن بيداد مى‏كرد و كسى از طبقه‏ى متوسط جامعه اجازه‏ى ارتقاء به طبقات بالاتر را نداشت، ظهور كرد. سلمان نمونه‏اى از انسان سازى پيامبر (ص) است. سلمان در پرتو آيين نجات بخش اسلام بدانجا رسيد كه استاندار شهر مدائن شد. پيامبر اعظم (ص) شخصيت سلمان را به عنوان الگويى در مقابل پادشاهان ساسانى تربيت نمود.

    يكى از تاريخ نويسان مى‏گويد: سلمان- استاندار مدائن- را در دم مرگ با ديده‏ى گريان ديدم. از او پرسيدم: اى سلمان چرا گريه مى‏كنى؟ در پاسخ گفت: به ياد روايتى از پيامبر (ص) افتادم، آن روايت مرا متلاطم كرده است. پيامبر (ص) فرمودند: در قيامت هفتاد گردنه وجود دارد. از اين هفتاد گردنه به‏جز سبكباران كسى عبور نخواهد كرد.

    وى نقل مى‏كند به اطراف سلمان نگاه انداختم ببينم كدام بار سنگين او

    تجلى حق، ص: 41

    را نگران كرده است. يك مغازه‏ى اجاره‏اى منزلش بود و در مركز استاندارى او، يك پوست گوسفند هم فرش او بود و هم رختخوابش. كاسه‏اى گلى و آفتابه‏اى گلى و يك قلم و دوات براى نگارش امور استاندارى او و عصايى كه در راه رفتن از آن كمك مى‏گرفت. در شگفتى ماندم كه چگونه او مى‏گويد سنگين‏بارم؟![19] مكتب انسان ساز پيامبر اكرم (ص) چنين سلمانى را پرورش داد كه مصداق اين دو بيتى باباطاهر است.

    ما كه چون اشترى قانع به خارم‏


    خورم خارى و خروارى به بارم‏




    با اين خرج قليل و بار سنگين‏


    هنوز از روى صاحب شرمسارم‏




    آرى، پرورش يافته‏ى مكتبى انسان ساز، از سلمان چنين شخصيتى مى‏سازد كه با آن خرج اندك باز هم از بار سنگين پاسخگويى در عرصه‏ى قيامت، خود را ناتوان مى‏بيند و گريه مى‏كند. اين نشان از موفقيت آن حضرت در رسالت انسان سازى دارد.

    پيامبر (ص) طى دو سه سال، مدينه را چنان دگرگون و متحوّل ساختند كه به عنوان مثال در جنگ احد، يك زن، شكست را به پيروزى مبدّل ساخت؛ وقتى هجوم لشكر كفّار منجر به فرار سپاهيان اسلام شد فقط آن زن با كمك حضرت اميرالمؤمنين (ع) به نجات جان پيامبر پرداختند. به اين نحو كه دشمن قصد نزديك شدن به شخص پيامبر (ص) را داشت و آن زن به اميرالمؤمنين (ع) اطلاع داده و ايشان براى حفاظت از جان پيامبر (ص) تغيير موضع مى‏دهند و بدين ترتيب بود كه دشمن به هدف نهايى خود- يعنى كشتن حضرت رسول (ص)- نرسيد.[20]

    تجلى حق، ص: 42

    در مكتب انسان ساز محمّدى (ص)، زن- كه در دوره جاهليت آنگونه تحقير و زنده به گور مى‏شد و يا ملعبه‏ى هوسبازان و شهوترانان قرار مى‏گرفت- به مقام والاى شهيد و مجاهد فى‏سبيل‏الله دست يافت. پيامبر (ص) چنين شخصيت‏هاى والايى را در پرتو هدايت و رسالت خويش در طى ده سال تربيت نمود كه آنان مى‏توانستند دنياساز باشند و به راستى اينگونه بود.

    ما اين خصوصيت و انسان سازى اسلام را خود از دست داده‏ايم. زمانى پيامبر (ص) بر فراز منبر فرمودند: زمانى فرا مى‏رسد كه دشمن به علّت دنياطلبى و دنياپرستى مسلمان‏ها بر آنان مسلّط مى‏شود و روح شهادت‏طلبى از آن‏ها گرفته مى‏شود.

    گسترش اسلام در دنيا

    اسلام عزيز در مرحله‏ى اوّل در حجاز به شدّت توسعه يافت و در طى 50 سال به اقصى نقاط عالم نيز راه يافت. هر چند قضيه‏ى «بنى‏ساعده» تا حدودى آرمان پيامبر (ص) را مخدوش ساخت؛ امّا با اين حال مسلمان‏ها توانستند در همان حمله‏ى اوّل ايران را به تصرف خويش درآورند و به سرزمين‏هاى تحت نفوذ روم نيز دست يابند.

    جنگ مسلمانان با حكومت هاى روم و مصر و ساسانى بر سر اين نكته بود. آنان مى‏پرسيدند قصد شما از جنگ با ديگر كشورها چيست؟ و پاسخ مسلمانان اين بود كه مى‏خواهيم خداوند در اين كشورها حاكم باشد نه آتش و نه اصنام.

    تجلى حق، ص: 43

    مسلمانان در جنگ با كشورهاى مقتدر آن دوران، در پى توسعه‏ى ارضى و بهره‏مندى مادى و غنايم و كسب مال و ثروت نبودند، هدف آنان حاكم شدن عدالت اجتماعى، رفع تبعيض، احقاق حقوق مستضعفان و برچيده شدن بساط فساد و فحشا بود.

    اجراى عدالت و پيروزى مستضعفان‏

    مورّخان مى‏نويسند: سرلشكران توانمندى مانند رستم فرخ‏زاد در مقابله با مسلمانان شكست مى‏خوردند[21] و علّت شكست آن‏ها روح شهادت‏طلبى مسلمانان بود كه از ايمان آنان به مبدأ هستى و معاد نشأت مى‏گرفت.

    از اين رو، بيشتر حاكمان به دنبال مصالحه با مسلمانان بودند؛ زيرا قدرت مقابله با لشكريان شهادت طلب مسلمانان را در لشكريان خويش نمى‏ديدند.

    انگيزه‏هاى مقدّس مسلمانان، انسان‏هاى ستم كشيده و مستضعف آن كشورها را نيز به خاطر فطرت خدا جويشان با مسلمانان همراه مى‏ساخت. حاكمان و پادشاهان مى‏گفتند: ما قادر به اجراى عدالت اجتماعى در سرزمين خود نيستيم و مسلمانان مى‏گفتند: ما مى‏توانيم عدالت اجتماعى را در ايران برقرار سازيم. و در همان حمله‏ى اول موفّق به اجراى آن در ايران شدند.

    با مطالعه‏ى تاريخ در مورد امپراتورى روم نيز شاهد همان قضيه خواهيم بود. پيام مسلمانان به امپراتورى روم اين بود؛ كه ما سر جنگ با كسى ندانسته و براى مستضعفان سوغات عدالت آورده‏ايم. ما آمده‏ايم تا ظلم را از اجتماع‏

    تجلى حق، ص: 44

    برداريم. اگر خود به ظلم و بى‏عدالتى پايان دهيد، ما نيز از همين‏جا برمى‏گرديم و گرنه براى اجراى عدالت و برچيدن بساط ظلم مى‏مانيم. روم را فتح كرده و احكام خدايى اسلام را به اجرا درمى‏آوريم.

    در مبارزه‏ى مسلمانان هيچ لجاجتى ديده نمى‏شد. وضع مردم در كشورهاى روم و ايران به نحوى خفقان‏آور شده بود كه بدون توسل به مبارزه و جنگ، امكان برقرارى عدالت اجتماعى نبود. از اين رو مسلمانان حمله مى‏كردند. پادشاه روم در نامه‏اى نوشت: شما هر چه داريد ما هم همان را داريم. شما خدا و پيغمبر داريد، ما هم خدا و پيغمبر داريم. پس چرا مى‏خواهيد به كشور ما هجوم آوريد؟ مسلمانان در پاسخ گفتند: ما قصد كشورگشايى و توسعه‏ى جغرافيايى سرزمين خود را نداشته و آب و خاك نمى‏خواهيم. قصد ما از لشكركشى به سوى كشور شما، آدم سازى است. اگر شما خود آدم ساخته و معيارهاى انسانيت را رعايت كنيد، ما برگشته و مبارزه‏اى با شما نخواهيم كرد و اگر توانايى اين كار را نداريد، ما براى آدم سازى به سوى شما حركت كرده و عدالت اجتماعى را برقرار خواهيم ساخت.

    انقلاب روحى برخى افراد پس از نبى اكرم (ص)

    در حماسه‏ى انسان‏ساز عاشوراى حسينى، مجموعه‏ى كاملى از انقلاب‏هاى دفعى و تحوّل‏هاى ناگهانى را مى‏توان مورد بررسى قرار داد. نمونه‏اى از انقلاب دفعى در نهضت حسينى را، مى‏توان در ماجراى حُرّ بن يزيد رياحى به نظاره نشست. حرّ بن يزيد رياحى در يك لحظه، با اندك تأمّلى، خود را از قرار گرفتن در گروه اشقيا نجات داده و به صف شهداى كربلا پيوست.

    تجلى حق، ص: 45

    حضرت سيدالشهدا (ع) مى‏فرمايند: «من يارانى بهتر از شما سراغ ندارم و خاندانى نيكوكارتر و مهربانتر از شما نديده‏ام».[22] افرادى چون حبيب بن مظاهر و مسلم ابن عوسجه در پى انقلاب اخلاقى و تحوّل تدريجى و عمرى سير و سلوك و خودسازى مى‏توانستند در شمار اصحاب سيدالشهدا (ع) قرار گيرند و به مقام خليفه‏الهى برسند و به مقامى نايل شوند كه خونشان با خون فرزند زهرا (س) آميخته گردد. امّا در ميان اصحاب آن حضرت، چند زن و مرد بودند كه به دنبال انقلابى دفعى، به صفوف ياران آن حضرت پيوستند كه از جمله‏ى آنان مى‏توان حرّ بن يزيد رياحى و مادر وهب را نام برد. درحاليكه مشخص نيست آن زن، شيعه هم باشد امّا به مقامى رسيد كه وقتى دشمن سر پسرش را بريد و مقابل او انداخت، مادر سر را برداشت و بر جبين او بوسه زد. سپس به طرف لشگر دشمن پرتاب نمود و گفت: من چيزى را كه در راه حسين و در راه خدا دادم، پس نمى‏گيرم. و در خصوص شخصيت حرّ بن يزيد رياحى نيز فراوان شنيده‏ايد كه چگونه در تحوّلى سرنوشت‏ساز نام خود را در زمره‏ى شهداى كربلا ثبت كرد.

    بى‏مناسبت نيست اشاره‏اى به ماجراى عبد فرّار داشته باشيم و از حكايت او عبرت بگيريم كه چگونه انسانى شرور با تحوّل و انقلابى دفعى خود را به صفوف رستگاران رساند. نقل مى‏كنند در نجف اشرف فردى شرور و لاابالى با چهره‏اى خشن و عصبى به‏نام «عبد فرّار» موجب آزار و اذيت زائران حضرت اميرالمؤمنين (ع) مى‏شد. زن و مرد از ترس او را با احترامى خاص مى‏نگريستند. امّا معلوم نشد چه اتّفاقى افتاد كه تحوّلى عميق و انقلابى دفعى‏

    تجلى حق، ص: 46

    در او به وجود آمد و چون جرقّه‏اى خرمن وجود او را به آتش كشيد. به‏طور قطع كار خيرى، زمينه‏ى دگرگونى او را فراهم آورده بود.

    مرحوم محقّق همدانى- از بزرگان اخلاق كه از جاذبه‏ى خوبى نيز بهره‏مند بوده است- وارد صحن حرم حضرت امير المؤمنين (ع) مى‏شود. و با ديدن او كه با وضعى بى‏ادبانه و متكبّرانه در حال قدم زدن بود، تعجّب مى‏كند. محقّق همدانى با بزرگوارى به او سلام مى‏كند و از او مى‏پرسد: اسم تو چيست؟ عبد فرّار با همان حالت غرور و تكبّر پاسخ مى دهد: من عبد فرّارم. مرحوم محقّق همدانى از معناى اسم او يعنى بنده‏ى فرارى استفاده مى‏كنند و خطاب به او مى فرمايند: «افرَرْتَ من اللّه اوْ مِن رَسولِهِ»؛ آيا از خدا فرار مى‏كنى يا از رسول خدا؟! اين جمله‏ى حكمت‏آميز محقق همدانى، چنان او را تحت تأثير قرار مى‏دهد كه چندين بار سؤال مرحوم محقّق همدانى را با خود تكرار مى‏نمايد و به فكر فرو مى‏رود.

    عبد فرّار از همان‏جا به خانه برگشته و تا نيمه‏هاى شب آن جمله را با خود تكرار نمود و چنان از گذشته‏ى خويش نادم و پشيمان شد كه از غصّه جان به جان آفرين تسليم كرد. فرداى آن روز مرحوم آخوند ملاحسين قلى همدانى- محقّق وارسته‏ى اخلاق- وقتى براى تدريس به مدرسه وارد مى‏شوند، به شاگردانشان مى‏گويند: امروز درس تعطيل است. يكى از اولياى خدا از دنيا رفته است، بياييد به تشييع جنازه‏ى او برويم.

    بنابراين فضلا، بزرگان و طلبه‏ها را همراه خود، به خانه‏ى عبد فرّار مى‏برد. طلبه‏ها كه او را مى‏شناختند و آدرس او را مى‏دانستند تصوّر مى كنند آقا اشتباهى درب منزل او آمده است، ولى مرحوم محقّق همدانى مى‏فرمايند: نه اشتباه نكرده‏ام او يكى از اولياى الهى بود!

    تجلى حق، ص: 47

    آرى، او با يك جمله متحوّل و يك شبه ره صد ساله را پيمود؛ تا آن‏جا كه در مراسم تشييع و به خاك سپردنش بزرگانى از علما حاضر شدند و او با عاقبت به خيرى از دنيا رفت.

    انقلاب دفعى در دوران معاصر

    انقلاب اسلامى ايران‏

    انقلاب اسلامى ايران مرهون يكى از شاگردان مكتب انسان‏ساز پيامبراكرم (ص) يعنى حضرت آيت‏الله العظمى امام خمينى (قدس سره) است. ايشان روش انسان ساز و انقلاب دفعى پيامبر عظيم‏الشأن را سر لوحه ى خود قرار داد و در نتيجه، موفّق به پرورش جوانانى شد كه با نبود امكانات، 8 سال با دنيايى كه با همه‏ى امكانات و تجهيزات به مقابله با نظام ما برخواسته بودند، جنگيدند و پيروز و سربلند شدند.

    انقلاب حزب الله لبنان‏

    در ماجراى جنگ 33 روزه‏ى حزب‏الله لبنان با ارتش تا دندان مسلّح اسرائيل نيز، شاهد نمونه‏اى بارز از پرورش‏يافتگان مكتب انسان ساز اسلام بوديم كه گروهى جوان مخلص و شهادت طلب، توانستند نه تنها رژيم صهيونيستى كه استكبار جهانى را نيز به زانو درآورند. حزب‏الله لبنان بار ديگر به مسلمانان يادآورى كرد كه اگر شما روحيهى شهادت طلبى داشته باشيد و مسلمان واقعى باشيد، مى‏توانيد بر دنيا پيروز شويد.

    تجلى حق، ص: 48

    انقلاب جهانى مصلح بزرگ حضرت بقيه الله (عجل التعالى)

    ما اميدواريم ان‏شاءالله به‏زودى با رهبرى امام زمان (عجل التعالى)، پرچم اسلام بركره‏ى زمين افراشته شود؛ زيرا انقلاب آن حضرت نيز دفعى و ناگهانى است. همان گونه كه انقلاب پيامبرگرامى اسلام (ص)، انقلاب جمهورى اسلامى ايران و انقلاب حزب الله لبنان دفعى بود، انقلاب امام زمان (عجل التعالى) نيز دفعى خواهد بود و اميدوارم اين انقلاب دفعى در زمان ما انجام پذيرد.

    البته بايد در نظر داشت هيچ انقلاب و تحوّلى بدون فراهم آوردن شرايط و زمينه‏هاى آن، به پيروزى دست نخواهد يافت. هر انقلابى به همّت مردانه‏ى رهبران و پيش قراولان آن نهضت نيازمند است. امروزه نيز براى رسيدن به انقلاب جهانى حضرت ولى عصر (عجل التعالى)، شرايط و زمينه‏هاى آن بايد فراهم گردد. انقلاب آن مصلح بزرگ نيازمند همّت، گذشت، ايثار و فداكارى و توسّل به ساحت مقدّس آن حضرت است.

    امّا بايد بدانيم، مى‏شود و اگر نشده است، نخواسته‏ايم. واژه‏هاى «نمى‏دانم»، «نمى‏شود» و «نمى‏خواهم» در قاموس انسان راه ندارد. انسان اگر بخواهد، هم مى‏شود هم مى‏داند و هم مى‏تواند. اگر نشد و نتوانست بايد بداند كه خودش نخواسته است.

    زمينه‏هاى تحوّل، گاه در كمترين لحظات و ساعات در آدمى بروز مى‏كند. نظير قضيه‏ى عبد فرّار فراوان است و بديهى است با تنبلى و عدم زمينه‏هاى لازم، انقلاب دفعى امكان پذير نيست. انقلاب دفعى نيازمند جاذبه‏هايى از لطف خداوند تبارك و تعالى يا جاذبه‏هايى از طرف واسطه‏ى فيض است. در حكايت عبد فرار جاذبه‏ى محقق همدانى در رستگارى او مؤثّر واقع شد. اگر زمينه باشد

    تجلى حق، ص: 49

    انقلاب دفعى صورت مى‏پذيرد و سير مراحل در كمترين زمان انجام مى‏پذيرد. و فرد متحول شده به لقا مى‏رسد و قادر به انجام بسيارى از امور خواهد شد. به طورى كه مى‏تواند طى‏الارض كرده و كرامات ديگرى نيز از خود بروز دهد.

    ياران و اصحاب امام زمان (عجل التعالى) كه 313 نفر مى‏باشند و تعدادى از آن‏ها زن هستند؛ نيز افرادى هستند كه سير و سلوك داشته و طى انقلاب تدريجى و يا انقلاب دفعى به مقامات عالى دست يافته و از اصحاب خاص آن حضرت خواهند بود. مقصود از اصحاب خاص، حضور يافتن در جبهه نيست و اصلًا معلوم نيست كه جبهه باشد، آن‏ها به مقامى دست مى‏يابند كه مى‏توانند در عالم تكوين تصرّف داشته باشند.

    ياران حضرت ولى‏عصر (عجل التعالى) به مقاماتى دست مى‏يابند كه مى‏توانند كراماتى چون كرامت آصف بن برخيا را در پيش چشمان شاهدان جلوه‏گر نمايند؛ چنانكه آصف بن برخيا در يك چشم به هم زدن تخت بلقيس را از يمن به شام منتقل نمود. در قرآن مى‏خوانيم:

    «قالَ الّذي عِندَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتبِ أنَا ءاتيكَ بِهِ قَبْلَ أن يَرْتَدَّ إلَيكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءاهُ مُستَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبّيِ ...»؛[23] آصف بن برخيا به بركت بهره‏مندى از علوم قرآن، توانست آن كرامت بزرگ را جلوه‏گر سازد و بديهى است كه بهره‏مندى از آن درياى علم، انقلابى اخلاقى مى‏خواهد. در حقيقت قرآن مى‏فرمايد: «آن كسى كه يك قطره از درياى علم قرآن داشت، توانست در يك چشم به هم زدن تخت بلقيس را از يمن به شام منتقل سازد؛ آن هم در دوران حضرت سليمان (ع). حمل بار

    تجلى حق، ص: 50

    سنگينى چون تخت پادشاهى بلقيس از مسافتى بين يمن تا شام على‏رغم پيشرفت‏هاى كنونى بشر در ساخت هواپيماهاى سريع‏السير، هنوز براى بشر مشكل مينمايد. زيرا چنين سيرى از برق هم سريع‏تر انجام شده است و درك آن با علوم كنونى كه نسبت به گذشته پيشرفت شايانى داشته است، هنوز امكان‏پذير نيست. ظهور حضرت ولى‏عصر (عجل التعالى) و مسلّط شدن آن حضرت بر جهان بدين‏گونه است.

    مثلًا ممكن است يكى از ياران مخصوص آن حضرت قادر باشد در چشم بر هم زدنى كاخ سفيد را سرنگون كند و يا دستگاه حكومتى استكبار جهانى را در محضر حضرت ولى‏عصر (عجل التعالى) حاضر سازد. ياران با كفايت آن حضرت- مانند فتحى كه ياران حضرت سليمان (ع) انجام دادند و دنيا را در كمترين زمان به تسخير خود درآوردند- مى‏توانند دنيا را فتح و تسخير نمايند.

    پيام داستان قرآنى آصف بن برخيا را مى‏توان اين نكته دانست كه:

    اى مؤمنين مهيا شويد زيرا در صورت آمادگى، انجام سخت‏ترين كارها، به دست شما امكان‏پذير خواهد بود.



    [1]. ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، ص 173

    [2]. نهج‏البلاغه، خ قاصعه، ص 234

    [3]. علق/ 5- 1:« به نام خداوند بخشنده مهربان، بخوان به نام پروردگارت كه آفريد، انسان را از علق آفريد، بخوان و پروردگار تو كريم‏ترين‏[ كريمان‏] است، همان كس كه به وسيله‏ى قلم آموخت، آنچه را كه انسان نمى‏دانست‏[ به تدريج به او] آموخت.»

    [4]. جمعه/ 2:« اوست آن كس كه در ميان بى‏سوادان فرستاده‏اى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد، و[ آنان‏] قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»

    [5]. مزمل/ 4- 1:« به نام خداوند بخشنده مهربان، اى جامه به خويشتن فرو پيچيده، به پا خيز شب را مگر اندكى، نيمى از شب يا اندكى از آن را بكاه، يا بر آن‏[ نصف‏] بيفزاى ...»

    [6]. ابن هشام، السيرة النبويه، قسمت اول، صص 240 و 246.

    [7]. همان، صص 260 و 246.

    [8]. همان، ص 190.

    [9]. سبل الهدى، ج 7، ص 21؛ بحارالانوار، ج 20، صص 20. 21

    [10]. ابن هشام، السيره النبويه، القسم الاوّل، ص 416.

    [11]. تاريخ طبرى، ج 3، ص 1172

    [12]. همان، ص 27

    [13]. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 10، ص 431

    [14]. درباره‏ى ايمان ابى‏طالب، كتاب‏هايى تأليف شده كه برخى از آنان در« الذريعه الى تصانيف الشيعه» ج 2، صص 510- 14 ذكر شده است ..

    [15]. راجع به اشعار ابى‏طالب كه در ايمان و اسلام وى صراحت دارد رجوع كنيد به كتاب الغدير، ج 7.

    [16]. شيخ مفيد، ارشاد، ج 1، ص 3

    [17]. قصص/ 5:« و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان‏[ مردم‏] گردانيم و ايشان را وارث زمين كنيم.»

    [18]. روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى‏الحجه كه حاجيان در منى به سر مى‏برند.

    [19]. بحارالانوار، ج 69، ص 55؛ عدة الداعى، ص 115

    [20]. واقدى، المغازى، قسمت اول، ص 268

    [21]. بلاذرى، فتوح‏البلدان، ص 257

    [22]. ابن سعد، الطبقات‏الكبرى، ترجمه الامام الحسين، ص 71

    [23]. نمل/ 40:« كسى كه نزد او دانشى از كتاب‏[ الهى‏] بود، گفت: من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى‏آورم. پس چون‏[ سليمان‏] آن‏[ تخت‏] را نزد خود مستقر ديد، گفت: اين از فضل پروردگار من است ...»

    چاپ
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365