بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یفْقَهُوا قَوْلِی»
بحث جلسات اخلاق پیرامون «انسان در قرآن» بود. در جلسات گذشته، مقداری دربارۀ انسان و دربارۀ امتیازهای او، از نظر قرآن، صحبت شد. در این راستا مباحثی راجع به اینکه انسان كیست، هدف از خلقتش چیست و منتهای سیر انسان كجاست، بیان شد.
بحث این جلسه که بحث بسیار ارزندهای است، دربارۀ آیۀ «امانت» در قرآن کریم است. این بحث، برای همه، مخصوصاً برای اهل سیروسلوك و برای جوانانی که قصد خودسازی دارند، بحث مفیدی است.
در قرآن کریم آیهای به نام آیۀ «امانت» داریم. پروردگار عالم در آن آیه میفرماید: من امانتم را در انسان ودیعه گذاشتم، آن امانتی كه هیچ كس و هیچ چیز لیاقت پذیرش آن را نداشت. از عالم وجود گرفته، تا عالم ملک و عالم ملكوت و عالم جبروت، هیچ موجودی نتوانست امانت من را بپذیرد، چون لیاقت و استعداد نداشت، ولی امانت را به انسان عرضه کردم و او خیلی ظالم به خودش است، علاوه بر اینكه خودش را نشناخت و جاهل به خودش است، ظالم به خود هم هست.
میفرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[1]
ما امانتمان را به عالم وجود عرضه داشتیم؛ همه و همه، لیاقت پذیرش آن را نداشتند، عالم وجود استعداد نداشت، اما انسان این لیاقت را داشت و امانت را قبول كرد. بعد میفرماید: «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»؛ یعنی امانتدار خدا خیلی ظلم كرد، البته به خودش، و خیلی جاهل به خودش است، چون امانتداری نكرد، نتوانست قدر و منزلت خود را بشناسد و نفهمید كیست؟ نفهمید چیست؟ قدر و منزلت خود را نشناخت، از اینرو قدر و منزلت خود را نگاه نداشت.
در این مبحث، قبل از هر موضوع دیگری، لازم است بدانیم مقصود قرآن کریم از «امانت» چیست؟
در این باره دانشمندان علوم اسلامی و بهخصوص مفسّرین نظراتی دارند؛ شماری ار ایشان گفتهاند: منظور از «امانت»، «ولایت» است، یعنی ما ولایت را بر عالم وجود عرضه داشتیم، ولی نپذیرفت و انسان پذیرفت، امّا انسان هم به ولایت ظلم كرد و نتوانست حقیقت ولایت را درک كند. این ولایت، میتواند «ولايت الهيّه» باشد، چنانکه میتواند ولایت امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» و سایر معصومین«سلاماللهعلیهم» را در برگیرد.
برخی از مفسّرین، عقل یا اراده یا قدرت انتخاب انسان را «امانت» مورد نظر قرآن کریم دانستهاند. از بین موجودات تنها انسان برخوردار از عقل است و میتواند انتخاب كند؛ قادر است با تفکّر، بین حق و باطل را تمییز بدهد، حق را بپذیرد و باطل را رها كند؛ چنانکه همین انسان با سوء اختیارش میتواند شرّ را برگزیند. بالاخره انسان با استفاده از قدرت انتخاب، اراده و اختیار، میتواند به سعادت یا شقاوت برسد. بههر حال، از آنجا که عقل، اختیار، اراده و قدرت انتخاب، مختصّ انسان است، برخی از مفسّرین این عناصر را مصداق «امانت» قرآن میدانند. در این راستا، «استعداد تکامل معنوی» نیز از آنجا که مخصوص آدمی است، «امانت» خدای تعالی نزد وی شمرده میشود که لازم است بندگان از آن استعداد و لیاقت خدادادی، در جهت رسیدن به مقاصد و اهداف متعالی معنوی و سیر تکاملی تا تقرّب به خداوند متعال و رسیدن به لقای او استفاده کنند.
بعضی دیگر از مفسّرین میگویند: مراد از «امانت»، روح انسان است، یعنی بُعد ملكوتی که مختص انسان است، امانت نزد اوست.
هنگامی که پروردگار عالم جسم انسان را آفرید و روح خود را در او دمید، به ملائكه فرمود به او سجده کنند: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»[2]. در واقع میفرماید: انسان با دمیدن روح، وجود مقدسی میشود، «روحالله» میشود. به ملائکه فرموده است: به این روحالله سجده كنید؛ چه مَلِک عادی باشید، چه ملک مقرّب؛ و همۀ ملائكه به آدم سجده كردند: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، إِلاَّ إِبْليس»[3].
این روح را برخی مفسّرین، امانت خدا میدانند، روحی كه از خداست، یعنی به اندازهای بالاست كه از نظر تشریفات «روحالله» شده، به اندازهای بالاست كه پروردگار عالم نسبتش را به خودش داده است و فرموده روح من است: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي».
بر حسب برخی از اخبار، «واجبات و تكاليف الهى» همچون نماز، روزه و حج، یا بهتعبیر وسیعتر، «اوامر و نواهی پروردگار»، امانت او در دست بندگان است. این امانت لازم است بهخوبی، حفظ و نگاهداری شود و بر اساس آن، تمامی آدمیان به انجام فرائض و واجبات و نیز اجتناب از معاصی و محرّمات اهمیّت دهند.
«اعضاء و جوارح» بدن انسان نیز میتواند مصداق امانت قرآن باشد. مثلاً چشم، گوش و زبان آدمی، امانتهای خداوند سبحان نزد اوست که باید حفظ شوند و در راه نافرمانی حقتعالی مورد استفاده قرار نگیرند.
باید توجه شود که نظرات و احتمالاتی که در خصوص معنای «امانت قرآن» بیان شد، منافاتی با هم ندارند و در تضاد نیستند.
در این زمینه شایان توجه است که بهطور کلّی، الفاظ عامِّ قرآن کریم، تاب همۀ معانی و مقاصد را دارد و قالبی برای عموم معانی است. چنانکه یک لفظ ممكن است هفتاد مصداق یا بیشتر داشته باشد، که بعضی معنای ظاهری، بعضی معنای تأویلی و بعضی معنای باطنی هستند. پس ممكن است هر كسی راجع به یک لفظ، معنا و مقصودی ظریف یا مصداق دقیقی ارائه كند و همان معنا یا مصداق مراد باشد. بهبیان رساتر، الفاظ عام قرآن شریف، مثل واژۀ «انسان» هستند که به عدد آدمیان موجود در جهان هستی، مصداق دارد و ارادۀ تمام آن مصادیق نیز برای لفظ انسان صحیح است.
یكی از معجزات بزرگ قرآن کریم همین است كه تاب معانی فراوانی را برای الفاظ عام دارد. قرآن تا روز قیامت زنده است و هر بندهای در هر زمانی ممکن است برای الفاظ عام آن معنایی ارائه کند و قرآن تاب آن معنا را دارد.
با این وصف، قرآن کریم برای معنای واژۀ «امانت» تاب تمام معانی که بیان شد و معانی دیگری که در این خصوص بیان خواهد شد را دارد و مانعی ندارد که همۀ آن معانی منظور نظر خداوند سبحان باشد.
در این خصوص، معنا و مصداق دیگری نیز برای واژۀ امانت قابل بیان است كه خیال میكنم این معنا که مورد بحث ماست بهتر از معانی ذکر شده باشد و آن این است كه مراد از امانت، «دل انسان» است. این قلب است، این قلبی كه هیچ موجودی به جز انسان از آن برخوردار نیست.
حال چرا دل انسان امانت خداوند نزد اوست؟ برای اینكه جای خداست، خانۀ خداست. در روایات میخوانیم: «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[4]؛ قلب مؤمن جایگاه خداوند سبحان است.
همانطور که هیچكس حق ندارد در خانۀ شما، در حریم شما وارد شود و در صورت ورود بدون اجازه، مستحقّ تنبیه است، ورود اغیار به قلب مؤمن، که «حرمالله» است نیز ممنوع میباشد. حتی در عرف مردم، نگاه بدون اجازه به حریم دیگران قبیح است. مثلاً وقتی درب خانۀ كسی باز است، نگاه کردن افراد رهگذر به داخل خانه، علاوه بر حرمت شرعی، از منظر عرف ناپسند است. این به خاطر آن است که خانۀ هرکسی، حریم اوست. قلب مومن نیز حریم خداوند تعالی است و راه دادن غیر خدا به حریم خدا قبیح و ناپسند است. دل انسان مال خداست. در حدیث قدسی آمده است: «لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ»[5]؛ یعنی ای بشر! مرا بشناس، من جاندارم، من مجردم، نمیشود برای من جا و مکان قرار بدهی، من همه جا هستم؛ اما اگر میخواهید برای من خانه درست كنید، قلب مؤمن خانۀ من است.
پروردگار عالم همه جا هست، همه جا محضر خداست و ما در محضر خداییم. این جملۀ امام خمینی«قدسسره» را فراموش نكنید كه اواخر عمرشان بارها سفارش میكردند و میگفتند: «عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد».
اگر به راستی مؤمن، مؤمن شد، قلبش به اندازهای وسعت دارد كه خدا میتواند توجهش روی آن قلب باشد و قلب او خانۀ خدا گردد. پس قلب انسان جایگاه خداست، قلب انسان امانت خداست و میتوان گفت که آیۀ امانت میفرماید: ای انسان پروردگار عالم امانتی در وجود تو نهاده است كه حتی جبرئیل، میكائیل و حملۀ عرش از آن محرومند. آن امانتی كه تو داری و هیچ موجود دیگری ندارد، قلب تو است؛ آنجا كه جای عشق ورزیدن به خداست، آنجا كه جای ابراز عاطفه به بندههای خداست، آنجا كه جای اظهار احساسات آدمیان است و بالاخره آنجا كه بهواسطۀ آن انسان میتواند به خدا برسد.
اگر کسی بتواند اغیار را از دلش خارج ساخته، قلب و دل خویش را تنها در اختیار خدا بگذارد تا پروردگار که صاحب اصلی خانه است، وارد آن شود، دیگر به او الهام میشود، برایش وحی پیدا میشود. آیا وحی و الهام برای غیر انبیاء هم ممکن است؟ آری، انسان میتواند مخاطب وحی یا گیرندۀ الهام باشد. چه كسی؟ آنکه دلش مال خداست و خدا در دل اوست. توجه خدا بر دل چنین بندهای، سبب میشود که وحی پیدا كند.
پروردگار عالم سه نوع الهام برای مخلوقات خویش دارد. یک نوع، «الهام تکوینی» است که هدایتی عام برای خلقت و کمال ظاهری تمامی موجودات بهشمار میرود. حضرت موسی«علیهالسّلام» برای وصف خداوند به فرعون گفت: «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَ هَدى»[6]؛ خداى ما کسی است كه عالم وجود را خلق كرده، سپس به هر موجوی، طرز زندگى و روش ادامۀ حیات را آموخته است.
نوع دیگر الهام خداوند تعالی، «الهام تشریعی» یا همان وحی به پیامبران است. خداوند تعالی به پیامبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» میفرماید: «وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ...»[7]؛ بر تو و بر رسولان پیش از تو، وحی شده است.
امّا الهام، نوع دیگری نیز دارد که اکنون مورد بحث ماست و آن «الهام عنائیّه» نام دارد. الهام عنائیّه، خطورات قلبی یا نفحاتی از سوی خدای سبحان برای مؤمنین است که در بنبستها و دوراهیها، آنها را راهنمایی کرده، از خطر شبهات، وسوسهها و تخیّلات، نجات میبخشد.
قرآن کریم در آیهای میفرماید: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»[8]؛ یعنی اگر شما بندگان متقی باشید، اگر بتوانید دل خویش را تنها به خدا بسپارید، آنگاه خداوند تعالی قدرت تمیز حق و باطل را به شما عنایت میکند. آنجا که تشخیص حق از باطل و صحیح از غلط، مشکل است، با امداد غیبی خداوند بهخوبی میتوانید سخن یا روش حق را بیابید. میتوانید بفهمید تصوّر یا فکری که به ذهن شما آمده، آیا واقعیّت دارد یا خیر؟ معمولاً اگر بهراستی قلب انسان مال خدا باشد، آن قلب مالامال از علم خدا خواهد شد، سرشار از قدرت خدا میگردد و پر از ارادۀ خدا میشود. قرآن در این باره میگوید: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّه»[9]؛ همان چیزی را میخواهید که خداوند بخواهد. بهبیان دیگر، ارادۀ چنین بندگانی تابع ارادۀ خداست. هرچه بخواهند اراده میکنند، اما تابع ارادۀ خدا هستند. وقتی دل انسان خدایی شود، خواه ناخواه علمش، قدرتش و ارادهاش خدایی میشود، صفات او صفات خدایی خواهد شد و مظهر اسماء و صفات حق میشود. طبق فرمایش قرآن، خداوند همۀ اسماء را به آدم آموخته است: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[10].
در این مقام، فهمیدن واقعیّتها و کشف حقایق برای انسان خیلی آسان است. ابابصير میگوید به امام باقر«سلاماللهعلیه» گفتم: چقدر امسال حاجی به حج آمده است! فرمودند: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ»؛ سر و صدا خیلی است، امّا حاجی کم است. میگوید: نفهمیدم منظور امام«سلاماللهعلیه» چیست؟ ایشان دست بر روی چشمانم کشیدند و با چشم بصیرت دیدم که تعداد زيادي خوک و میمون در حال طوافند و در بين آنها تعداد بسيار کمي انسان هم هستند.[11]
موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار زین چهار چو بگذری نهنگ آید و مار
پیغمبراكرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در روایت شیرینی میفرمایند: «لَوْ لَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ عَلَى قُلُوبِ بَنِي آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»؛[12] اگر دل انسان چراگاه شیاطین نباشد، خدا در آن دل میآید. وقتی آمد چه میشود؟ قیّومیت حق را در جهان درک میكند و میبیند، یعنی میبیند که این عالم تجلّی وجود واقعی خداوند است. این آیۀ شریفه را درک میكند: «كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً»[13]؛ یعنی همه چیز در این دنیا آب نما و سراب است. پس آب كجاست؟ نزد خداوند است. هرچه غیر خدا باشد، تشنگیآور است. پس چه کسی به انسان آب حیات میدهد؟ خداوند سبحان.
چرا انسان گناه میکند؟ برای اینکه دل او جایگاه شیطان شده است. وقتی دل کسی جای شیطان شد، دیگر مرتکب غیبت میشود، دروغ میگوید، ظلم میکند، متجاوز است و به سایر گناهان مبتلا خواهد شد.
خدا نکند انسان اهل هواوهوس شود، یعنی خدا نکند هواوهوس بر دل کسی حکمفرما گردد. قرآن میفرماید: چنین کسی در حالی که میگوید موحّد هستم، امّا مشرک است: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ»[14]؛ پیغمبر! میخواهی یک مشرک نشانت بدهم؟ مشرک آن است که هواوهوس بر دلش حکمفرما باشد و حتماً جهنّمی میشود. میفهمد گناه زشت است، اما در حالی که میفهمد زشت است، انجام میدهد: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ».
خدا نکند شیطان بر دل کسی حکمفرما باشد، خدا نکند دل ما چراگاهی برای صفات رذیله باشد. آدم حسود، خودش و دیگران را در آتش میسوزاند. آتش حسادت به آنجا میرسد که حتی ممکن است خواهر یا برادرش را بکشد. طبق آیات قرآن کریم، اوّلین قتل روی کرۀ زمین، بهخاطر حسادت بود، آن هم قتل برادر، بهدست پسر یک پیامبر. قابیل، هابیل را کشت و سبب آن، حسادت بود. هر دوی آنها قربانی کردند، از هابیل قبول شد و از قابیل قبول نشد و علامت قبولی هم این بود که آتش میآمد آن قربانی را میسوزاند. از هابیل سوخته شد و از قابیل سوخته نشد، قربانی قابیل را قبول نکردند و گفتند: قربای تو مال خودت. حسادت قابیل گل کرد تصمیم گرفت هابیل را بکشد. نمیتوانست خدا را بکشد یا با او بجنگد، بنابراین به برادرش گفت: میکشمت. هابیل گفت: به من چه ربطی دارد که قربانی تو قبول نشد؟ بعد او را نصیحت کرد و گفت: چون گناهکار بودی، خدا با تو رابطه ندارد، تو هم با خدا رابطه نداری و خدا قربانی تو را قبول نمیکند، خدا از افراد متّقی میپذیرد: «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ»[15].
آیا این نصیحت پذیرفته شد؟ قابیل به نصیحت اعتنا نکرد و بالاخره هابیل را کشت. اگر دل انسان چراگاه شیاطین شود، اگر دل چراگاه صفات رذیله، مثل حسادت، تکبّر، شهوتدوستی، پولپرستی و ریاستطلبی شود، صاحب خود را بدبخت و شقاوتمند میسازد. در حالیکه اگر دل، جایگاه خداوند گردد، صفات خدایی پیدا میکند و کارهای خدایی میکند.
قرآن کریم در آیهای کوتاه، امّا رسا، میفرماید: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه»[16]؛ همه چیز از دل انسان سرچشمه میگیرد. من این آیه را به جوانها هدیه میدهم و تقاضا دارم همیشه در نظرتان باشد. به قول مثل معروف: «از کوزه همان برون تراود که در اوست.»
آیا میشود داخل یک کوزه، شراب، اما تراوش آن آب گوارا باشد؟ خیر. اما اگر آب گوارا در کوزه باشد، تراوش آن حتماً آب گواراست. اگر دل ناپاک شد، فکر ناپاک است، گفتار ناپاک است، کردار نیز ناپاک است. چنانکه اگر دل پاک گردد و جایگاه خدا شود، گفتار طیّب میشود، کردار پاکیزه و فکر نیز پاک و طیّب و خدایی خواهد شد.
[1]. احزاب، 72: «ما امانت [الهى و بار تكليف] را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند، و[لى] انسان آن را برداشت؛ راستى او ستمگرى نادان بود.»
[2]. ص، 72: «پس چون او را [كاملاً] درست كردم و از روح خويش در آن دميدم، سجدهكنان براى او [به خاک] بيفتيد.»
[3]. ص، 73 و 74: «پس همه فرشتگان يكسره سجده كردند، مگر ابليس.»
[4]. بحارالأنوار، ج 55، ص 39.
[5] . بحارالأنوار، ج 55، ص 39.
[6]. طه، 50: «پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده، سپس آن را هدايت فرموده است.»
[7]. زمر،65: «و قطعاً به تو و به كسانى كه پيش از تو بودند وحى شده است....»
[8]. انفال، 29: «اگر از خدا پروا داريد، براى شما [نيروى] تشخيص [حقّ از باطل] قرار مىدهد.»
[9]. انسان، 30: «و شما نمىخواهيد مگر آنكه خداى بخواهد.»
[10]. بقره، 31: «و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت.»
[11]. مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 184.
[12]. بحارالأنوار، ج 60، ص 332
[13]. نور، 39: «چون سرابى در زمينى هموار است كه تشنه، آن را آبى میپندارد.»
[14]. جاثیه، 23: «پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده.»
[15]. مائده، 27: «[هابيل] گفت: خدا فقط از تقواپيشگان مىپذيرد.»
[16]. اسراء، 17: «بگو: هر كس بر حسب ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مىكند.»